نمایش جزئیات

مدح خوانی و توسل ویژۀ ولادتِ حضرت رقیه سلام الله علیه اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حسین طاهری

مدح خوانی و توسل ویژۀ ولادتِ حضرت رقیه سلام الله علیه اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفسِ کربلایی حسین طاهری

عرش از نورِ خدا غرقِ طَلاطُم شُده بود
بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود
 
باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود 
وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود 

شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است
مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است

چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد 
بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد

جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد
یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد 

مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد
زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد

لاله شوریده‌یِ هر لحظه‌ی دیدارش بود
ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود

مِهر همسایه‌یِ دیوار به دیوارش بود 
خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود

چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد 
چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد

موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت 
باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت

آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت 
خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت 

اولین آینه‌یِ جاریِ کوثر آمد
دومین فاطمه‌یِ خانه‌ی حیدر آمد

آسمان از قدمش تا که شکوفا می‌شد
عشق شیرازه‌ی هر واژه‌ی دنیا می‌شد

هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می‌شد
عالم از یاس‌ترین عطر مسیحا می‌شد

باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود
لحظه‌ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود

کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد
کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد

کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد
به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد 

تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت 
تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت

شاعر حسن لطفی

نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است 
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی در رگ این فاطمه است

دختری که نفسش جلوه ی زهرا دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد

فاطمه پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر صلواتش باقی است

کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است

تو که بالای سرت نور امامت داری
جزءِ این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش اباالفضل اقامت داری

وقت پروازِ تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد

آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نَفَسی هم شده همبازی اصغر باشی

باز لبخند بزن عشق خریدار تو شد
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو شد

تو که در دلبری از ما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده، شیرین و صمیمی عسلِ بابایی

دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی

زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تو را دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد

باز با شوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد

یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودکی ات بود که پیرت کردند...

شاعر مجید تال