نمایش جزئیات

روضه توسل به حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم رمضان ۱۴۰۱به نفسِ حاج‌مهدی رسولی

روضه توسل به حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم رمضان ۱۴۰۱به نفسِ حاج‌مهدی رسولی

شب وقتی همه تو خیمه ناله میزدن اومد تو خیمه دید داداش قاسمش نشسته..گفت: داداش! خوش به حالت، گفت عبدالله چرا گریه میکنی؟گفت داداش دیدی عمو بهت چی گفت ! چی گفت داداش ؟دیدی بهت گفت تو هم فردا شهید میشی..داداش اگه من فردا شهید نشم چکار کنم.. اینقده این آقازاده اضطراب داشت..ابی عبدالله بیشتر از بچه های خودش به  این بچه ها محبت میکرد.
روز آخری قاسم رفت. همه رفتن همین قدر بهت بگم علی اصغرم رفت.  ابی عبدالله داشت میرفت میدان یه نگاه کرد گفت: زینب! این بچه یه کاری دست خودش میده دستش رو رها نکنی ها. لذا دستش تو دست عمه زینبش بود..

بی بی هر چند دفعه از تل زینبیه اومد بالا و برگشت این بچه هم با عمه می اومد بالا تل برمیگشت.. تو همین رفتن و اومدن ها یه دفعه زینب دوید.یهو یه نگاهی کرد..*

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت 
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت

*ابی عبدالله با صورت رو زمین خورد 
همینکه ابی عبدالله افتاد یه لشکر هجوم آوردند.هر چه نگاه کرد دید ریختن سر عمو عمه رهام کن عمه، یهو دست رو کشید  دوید زینب بدو عبدالله بدو ..دوید طرف میدان...*

از زیر پلکهای پر خون
دیدم دویدی تو میدون
 
گفتم که زینب، ای خواهر!
 امانتی رو برگردون 

برشگردون، باباش رو برومه 
برشگردون، کار من تمومه