نمایش جزئیات

روضه و توسل به امیرالمومنین علیه السلام ویژهٔ شبهای قدر اجرا شده شب بیستم ماه مبارک رمضان به نفسِ سید رضا نریمانی

روضه و توسل به امیرالمومنین علیه السلام ویژهٔ شبهای قدر اجرا شده  شب بیستم ماه مبارک رمضان به نفسِ سید رضا نریمانی

شیر را در چشم اهل روضه بی‌‌مقدار کرد
با کمی نان و نمک شیر خدا افطار کرد

از سر سفره پس از صرف سه لقمه پا کشید
لب نزد دیگر، اگرچه دخترش اصرار کرد

باطناً می سوخت اما ظاهرا خاموش بود
دود آهش آسمان کوفیان را تار کرد

در حیاط خانه هی چرخید و با حالی غریب
زیر لب آیات استرجاع را تکرار کرد

چارده قرن است و جز زهرا نمی داند کسی
قاتل خود را چرا از خواب خوش بیدار کرد؟

بعد از آن ضربت اگر "فُزتُ وَ ربّ الکعبه" گفت
یادِ زهرا سوختن بین در و دیوار کرد

ضربه‌ی شمشیر زهرآلوده طوری بود که
مَرد یاد از داغی و از تیزی مسمار کرد

قاتل اصلی حیدر دست نحسی بود که
لاله‌زار وحی را با شعله آتش زار کرد

*نامردابن ملجم لعنت الله علیه رو گرفتن زندانیش کردن. بی‌بی حضرت زینب اومدگفت: ان شاءالله بابام خوب میشه!چرا این کار کردی؟ مگه نمیشناختی این آقاروگفت به همین خیال باش که بابات سرپا بشه! خودم شمشیرخریدم؛ زهرش دادم؛ روزها در زهری خوابوندم که اگه به دریا بزنی همه ماهیای دریا میمیرن.تا این حرف‌و زد بهم ریخت! بدوبدو اومدپیش امام حسن گفت: حسن جان این چی میگه؟

یه روزیم زنای مدینه اومدن عیادت مادرش. تاعلی برگشت خونه بدوبدواومد دروبازکرد! گفت: بابا! این زنا چی میگن؟گفت: نمیدونم بابا چی گفتن؟! گفت: امروز اومده بودن بعد این همه  عیادت مادر؛ تا از درمیخواستن بیرون برن میگفتن: این زهرا دیگه زهرا نمیشه!*

«این سخن پیچیده هرجا
مرتضی افتاده از پا»

*امیرالمومنین صدا زد حسن جان! کیه پشت در اینقدر صدا میکنه؟گفت نمیدونم! اومد درو بازکرد دید همه یتیما یکی یه ظرف شیردستشونه. گفت: همشون‌و رد کن!همه رو رد کرد گفت بابام گفته برید! همشونو فرستاد!امیرالمومنین تو بستر گفت حسن‌جان بازم صدامیاد!اومد دید یه عده دیگه ایستادن گفت: مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه؟ همشون رفتن.دوباره امیرالمومنین گفت صدای کیه؟ گفت حسن‌جان بروببین کیه!؟ انگارعلی هم منتظر یکیه...*

*اومد درو باز کرد دید اصبغ بن نباته. سرش‌و به در گذاشته داره سرش‌و میکوبه به در.گفت اصبغ! مگه نگفتم برید بابام کسی روقبول نمیکنه!؟ گفت کجابرم؟

خداروشکر کسی اومد شلوغ شد درخونه علی. آخه وقتی زهراشو میخواست ببره هیچکی نبود!....*

انگارنه انگار دیروز همینجا یکی خورد به دیوار
انگار نه انگار! دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
انگار نه انگار دیروز یه زن رو زدن بین انظار 

*گفت زینب من زدمش! من ابن ملجمم! میدونستم چه‌جوری بزنم...توکوچه هم اون نامرد به دومی گفت خیالت جمع! یه‌جوری زدمش پا نمیشه...*