نمایش جزئیات

روضه و توسل به امام رضا علیه السلام ویژهٔ ایام زیارت مخصوص اجرا شده به نفسِ حجت الاسلام علیرضا اشقری

روضه و توسل به امام رضا علیه السلام ویژهٔ ایام زیارت مخصوص اجرا شده به نفسِ حجت الاسلام علیرضا اشقری

"يا اَبَاالْحَسَنِ يا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَيُّهَا الرِّضا يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَاللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَ مَوْلينا..اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَ قَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا..يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ"

عاشقت شد از ابتدا اینقدر
دوست دارد تو را خدا اینقدر
حرمت می‌رسیم زود به زود
دل نبرده کسی ز ما اینقدر

کربلا رفتم و نجف رفته ام
من ندیدم برو بیا اینقدر
مزد یک بار ما، سه بارِ شماست

*فرمود: هر کس که به زیارت من بیاد سه جا میام به زیارتش، یا امام رضا! لحظه ی جون دادن ما رو فراموش نکن آقا..*

هیچ کس سر نزد به ما اینقدر
وقت مردن بیا کنارم باش
ظرف ما را مکن طلا اینقدر

*حضرت وقتی رفت به اون سلمانی گفت: میخوای تیغتو طلا کنم؟ سلمانی گفت نه آقا! من چه احتیاجی به مال دنیا دارم، اما من یه خواسته ای از شما دارم، لحظه ی جون دادنم بیا کنارم باش، آقا فرمود: چشم.. گذشت، یکبار که در بین اصحاب بودن آقا، حضرت فرمود: باید برم، لحظه ی احتضار اون سلمانی رسیده، آقا اومد بالا سرش، خوش بحالش که لحظه ی جان دادنش امام رضا کنارش بود، اما بمیرم برا خود امام رضا... مرحوم صدوق نقل میکنه اباصلت گفت امام رضا منو صدا کرد.. فرمود: اباصلت، این فاجر یعنی مأمون لعنه الله علیه منو صدا میزنه، باید برم دارالاماره، موقع برگشت اگه دیدی عبا به سرم کشیدم با من حرف نزن.. درهای خانه رو ببند، میگه صبح شد آقا آماده شد، ردا بر دوش انداخت در محراب عبادت نشست. پیک مأمون ملعون اومد، اجابت کن مأمون تو رو میخواد، اباصلت میگه دنبال آقا رفتم، وقتی رسید انار مسموم آماده کرده بود به آقا گفت: باید تناول کنی، امام رضا رو مجبور کرد، بعد اینکه حضرت میوه ی مسموم رو خورد، بلند شد، صدا زد.. کجا داری میری؟ حضرت فرمود: به همون جایی که منو فرستادی، آمد بیرون عبا به سر کشید.من نمیدونم چه زهری به امام رضا دادن، چون اینقدر به سرعت اثر کرد، آخه به اهل بیت دیگه ام که زهر دادن هر کدوم چند روز طول کشید، اما امام رضا یه صبح تا ظهر بیشتر طول نکشید. شیخ صدوق میگه پنجاه بار نشست و بلند شد، "یتململُ تَملمُل السّلیم" مثل مارگزیده به خودش می‌پیچید...*

آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یا فاطمه یا فاطمه ذکر لبش بود

دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود

*اباصلت میگه آقا وارد منزل شد، فَاَمَرَ اَن یُقلَقَ الباب، دستور داد درب های منزل رو ببندید، میگه همینطور نشسته بود مَهموماً مَحزونا، یوقت دیدم یه ماه پاره وارد منزل شد،"فَدَخَلَ شابّ علیَّ حسناً وجه، اَشبَهُ النّاس بِالرِّضا" دیدم چقدر شبیه باباست، سوال کردم آقا شما که هستید؟ فرمود:"اَنا حجةُ اللهِ علیک" من حجت خدا بر توام. چطور آمدید من که درها رو بسته بودم، فرمود: اون خدایی که منو از مدینه به طوس آورد منو از درهای بسته هم رد کرد. اومد بالاسر بابا، "فَلَمّا نَظَرَ اِلیهِ الرّضا ذَمَّهُ اِلی صَدره" جوادشو به سینه چسبانید،"وَ قَبَّلَ بینَ عَینَیه"، بین پیشانی جواد و می‌بوسه..*

او دست و پا میزد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود

مردم! گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
ارباب ما بالای نعش اکبرش بود

*"فَساحَ سَبعَ مَرّات"، هفت مرتبه صدا زد ولدی علی، اما جوابی نشنید، چه کرد؟ سر علی رو به سینه چسبانید، دلش قرار نگرفت، خم شد صورت به صورت علی گذاشت...*