نمایش جزئیات

روضه وتوسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده شب اول محرم۱۴۰۲به نفس سیدرضا نریمانی

روضه وتوسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام اجرا شده شب اول محرم۱۴۰۲به نفس سیدرضا نریمانی

شاید امسال به این بادیه باران برود
شاید امسال به این دشت، بهاران برود

شاید امسال خدا را تو چه دیدی، شاید
یوسف گمشده اینبار به کنعان برود

شاید امسال حسین از سفر کرب‌وبلا
منصرف گردد و شاید به خراسان برود

شاید امسال کسی آب نبندد به کسی
یا اگر بست، از این کرده پشیمان برود

شاید امسال اذان علی‌اکبر در شهر
تکیه در تکیه، شبستان به شبستان برود

شاید امسال علی‌اصغر آغوش حسین
سوی گهواره‌ی خود با لب خندان برود

شاید امسال حبیب و وهب و جون و زهیر
نگذارند که آتش سوی طفلان برود

شاید امسال نه از گوش کسی خون آید
و نه در پای کسی خار مغیلان برود

شاید این قافله تا کوفه و از کوفه به شام 
تازیانه نخورد دیگر و آسان برود

خیزران شرم کند از همه شاید امسال
چه رسد اینکه بسوی لب و دندان برود

روضه‌خوان از دَم دروازه‌ی ساعات نرو
دختر شیرِ خدا از چه پریشان برود

شاعر: مهدی جهاندار

*مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمی‌دونست خونه‌ی کی بره؟!یکی این طرف، یکی اون طرف، خونه‌ی ما بیا آقا. سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن. کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن...توو این کوچه پس کوچه‌های شهر می‌چرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم! چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟!نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی..همین جور که توو این کوچه پس کوچه‌ها می‌چرخید، راه می‌رفت. نشست در یه خونه‌ای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد:چی می‌خوای؟! اینجا چرا نشستی؟! گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونه‌ت؟! این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونه‌ش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همه‌چی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست.ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد می‌زدند دم در خونه؛ میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟!همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار می‌کشند، عربده کشی می‌کنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟!مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونه‌ش. هم خونه‌ش و آتیش می‌زنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمی‌بخشم...

آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنه‌ای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط می‌گفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...‌».*

اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده...

"وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ"انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمی‌تونست بجنگه "وضَعُفَ عَنِ القِتالِ" ضعف وجودش و گرفته بود، "وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا" دورش و گرفتند حلقه زدند "يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ" هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: "فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!" وای بر شما! "ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ" مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش می‌کنید، "وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!" مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم "وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟" از پیامبر خجالت نمی‌کشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه.....*

یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه: صدا زد..."وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ"؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که می‌کشه از لابه‌لای این زره خون جاری میشه، "أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها" یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد "ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ" همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینه‌ی حسین نمایان شد.‌ اون نامرد تیر سه شعبه‌ی زهرآلودی برداشت...
"فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ" به سینه‌ی حسین....*

*یه سینه‌ی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. "وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها" مسمار و می‌دونی چه شکلیه؟! این که میگه "وَ نَبَتَ" یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی می‌زدند. آه...این میخ توو سینه‌ی مادر ما رفت...*

 ای حسین...

گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی
کاشکی میشد بی‌معطلی برگردی آقا، تا نشی تنها

وفا نداره کوفه دروغه بیعتاشون
یه چیزایی شنیدم من بین صحبتاشون

حرف از اینه که
آب و به روت ببندند
به گریه‌هات بخندند

خواهشم اینه که با اشک و آه و زاری 
همراهت آب بیاری اصغرت و نیاری

خیلی بدن این کوفیا بویی نبردن از حیا
با زن و بچه‌هات نیا نامهربونند، تشنه‌ی خونند

بازارِ نیزه سازا شلوغه و غم‌افروز
خرما فروش دیروزخنجر فروش امروز

ترسم اینه که تنِ حرم بلرزه
سرت بره رو نیزه وای از چشای هرزه

بعد از تو میشه به خیمه‌هات جسارت
حرم میره به غارت زینب میره اسارت