نمایش جزئیات

روضه وتوسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شبِ دهم محرم۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی

روضه وتوسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شبِ دهم محرم۱۴۰۲ به نفس سید رضا نریمانی

شب جمعه به دل هوا دارم
در سرم شور کربلا دارم
 
شب جمعه دوباره پَر بزنم
در خیالم به دوست سر بزنم

گوشه‌ی قتلگاه می‌آیم
با دَم آه، آه، می‌آیم

مادرش آمده است می‌دانم
روضه‌ی "یابُنَیَّ" می‌خوانم

دو سه خط روضه، هر که هر جا رفت
دل من پا به پای زهرا رفت
 
تا كه او بیشتر نفس میزد
بیشتر می‌زدند زینب را
 
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر می‌زدند زینب را
 
شب جمعه‌ست روضه‌خوان زهراست
مجلسی گوشه‌ی حرم برپاست
 
یکی از گودیِ زمین می‌خواند
یک نفر روضه اینچنین می‌خواند

لبِ گودال خواهر افتاده
ته گودال مادر افتاده

آن طرف‌تر برادری تنها
بین یک مشت خنجر افتاده
 
عزّت آب و آبروی حرم
زیرِ یک چِکمه بی‌سر افتاده

شب جمعه‌ست مبتلا شده‌ایم
باز مهمانِ کربلا شده‌ایم
 
رو به سمت حرم بایست بگو
السَّلام عَلی الحُسین بگو

شاعر: سید روح الله موید

برای روضه نشستیم و روضه‌خوان آمد
صدا گرفته و غمگین و ناتوان آمد

نشست و گفت سلامٌ علیکَ یا عطشان
سلام حضرتِ لب تشنه روضه‌خوان آمد

سلام حضرت شَیْبُ الْخَضیب، مقتلها
نوشته‌اند چه بر روزگارتان آمد

نوشته‌اند مقاتل که ظهر روز دهم
چه روضه‌ها که زِ داغ بر زبان آمد

سه سیب را سه هدف را سه تیر کافی بود
سه بار حرمله هربار با کمان آمد

نوشته‌اند که شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش در فغان آمد

نوشته‌اند مقاتل که عصر عاشورا
بلند مرتبه‌ای خسته، نیمه جان آمد

بلند مرتبه شاها! همین که افتادی
بریده باد زبانم ولی سنان آمد

بلند مرتبه شاها! همین که افتادی
به قصد حنجره‌ات شمر همچنان آمد

بلند مرتبه شاها! همین که افتادی
میان هَروله زینب دَوان دوان آمد

یکی به دشنه تو را زد یکی به نیزه ولی
یکی به قصد تَبَرک عصازنان آمد

هنوز داخل گودالی و تنت بر خاک
رسید خولی و در دشت بوی نان آمد

برای بردن انگشتر قیمتی‌ات
همین که غائله خوابید ساربان آمد

خسته بود آقا
تازه روی مرکبش، نشسته بود آقا
میزدن سنگ سرش، شکسته بود آقا
خسته بود آقا

تک و تنها رفت
که صدای گریه توو، خیمه بالا رفت
دم رفتن طرفِ، خیمه‌ی زنها رفت
تک و تنها رفت

تنهایِ تنها بود، تنهایِ تنها رفت
آرومِ جونِ من، زیرِ دست و پا رفت

هرکی از راه اومد، سرنیزه خرجش کرد
پیشِ همه زینب، از خولی خواهش کرد

افتاده بین قتلگاه
توو چنگ کینه‌ی سپاه

نداره جون پناه، پناه عالم
شدی چه دَرهم، پناه عالم

باور نداره زینب، ولی داره می‌بینه
رو سینه‌ی داداشش، شمر لعین می‌شینه

شمر اومده و
رو سینه تا نشسته
پهلوت شده شکست

پشت و روش نکن، پیشِ نگاه خواهر
رو پای مادرِ سر، گلوی خشک و خنجر

شلوغه و برو بیا، از تیغ و تیر و نیزه‌ها
یه پیرمردی با عصا، اومده گودال، میون جنجال

همه میون گودال، با دست پُر رسیدن
انگشتش و برای، انگشترش بریدن

با وضو همه، زدن به قصد قربت
تنش میره به غارت، چقدر شده جسارت

نیزه‌هاشون و
توو بدنش شکستن
نعلای تازه بستن

*یه جای دیگه هم با دست پُر رفتند، اون نامرد اومد گفت:« می‌خوایم بریم در خونه‌ی علی؛ کیا میان»؟!
همه لاتای مدینه رو جمع کرد، گفت هرچی می‌تونید دست بگیرید، بردارید میخوایم بریم به جنگ علی...

«هرکی با هرچی دستشه
مادر ما رو میزنه»*

*عمر سعد به مردی که سمت راستش ایستاده بود اینجوری گفت:« پیاده شو برو کارش و خلاص کن». آخر مقتل میگه سه ساعت توو خون همینجوری دست و پا میزد...
شمر و سنان خودشون و رسوندن، میگه لحظات آخر ابی عبدالله بود، ابی عبدالله زبان مبارک و همینجوری از عطش توو دهانش می‌چرخوند. شمر وارد شد اول یه لگدی به ابی عبدالله زد، و گفت:« پسر ابی تراب، مگه خودت نمی‌گفتی بابام از کنار حوض کوثر به من آب میده، پس چرا هی داری العطش العطش میگی؟! از بابات بخواه بهت بده.

رو کرد به سنان، اینجوری به سنان گفت شمر:« برو تو کارش و تموم کن». به خدا قسم من اینکار و نمیکنم، هرکی این کار و بکنه دشمن پیغمبر میشه.
شمر غضب کرد، نشست رو سینه‌ی حسین. محاسن ابی عبدالله و توو مشت گرفت، ابی عبدالله یه خنده‌ای بهش کرد؛ ابی عبدالله شروع کرد باهاش حرف بزنه:« مگه منو نمی‌شناسی که میخوای منو بکشی»؟!
شمر جواب داد:« خوبم می‌شناسمت، میدونم کی هستی. تو مادرت فاطمه‌ست، باباتم علیه، می‌کُشمت هیچ ترسیم ازت ندارم». 

جدم رسول خدا درست می‌گفت، گفت چی می‌گفت جدّت؟! حالا همینجور که رو سینه‌ی ابی عبدالله نشسته...
جدّم‌ به پدرم اینطوری می‌فرمود:« انسانی که شکل سگه، انقدر چهره‌ش زشته یه همچین انسانی منو میکشه. محاسن سیدالشهدا توو دست شمره، ابی عبدالله داره باهاش حرف میزنه. گفت:« منو میگفت»؟!
حالا که جدّت اینجوری گفته منم بلدم چه جوری سرت و ببرم. میگه با پاش بدن مبارک ابی عبدالله و برگردوند، شروع کرد با شمشیرش، با خنجرش از پشت گردن ضربه بزنه. هرضربه‌ای میزد ابی عبدالله صداش بلند میشد، ضربه‌ی اول و زد:« وا جَدّاه»، ضربه‌ی دوم «وا محمدا»، ضربه سوم « وا ابا قاسما، وا ابتاه، وا علیاه» ضربه‌ی آخر که رسید صدا زد:« وا اماه»...*

«آی شمر امام است و احترامش کن
چقدر پشت و رویش می‌کنی تمامش کن»

*حالا یه نفرِ داره میبینه، روضه هنوز تموم نشده، یه نفر از بالای تل دست رو سرش گذاشته، حسین از توو گودال میگه وا محمدا؛ زینبم از رو تل داره جواب میده وا محمدا، وا جداه...*