نمایش جزئیات

روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شبِ پنجم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شبِ پنجم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

*تا صدای ابی عبدالله میومد دل زینب آروم بود. تا صدا میزد "«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ" اما دیدن دیگه صداش کم کم داره از نوا میفته. تا لحظه ای که نگاه کرد"فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ" تفسیر این روایت اینه:*

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

*این لحظه رو هم عمه سادات داره می بینه، هم کنارش عبدالله بن الحسن، دستش تو دست عمه ست. تا حالا عمه دستشو محکم گرفته. اما دیگه اینجا دست زینب بی حس شد. *

آه از آن لحظه ای که شمر در گودال رفت
روضهٔ جانسوز شد اینگونه سوزان  بیشتر

*یه وقت دیدن دیگه عبدالله دل تو دلش نیست. دستش رو از دست عمه رها کرد دوید به سمت میدان هی صدا میزنه "وَالله لا اُفارقُ عَمّی" نمیتونم عموم رو تنها بذارم. شب بچه های امام حسنه. هر شب گریه می کردی ابی عبدالله از کربلا نگاهت می کرد. امشب یه دعاگو هم از مدینه داری، از کنار قبرستان بقیع... پیغمبر فرمود: برا حسنم هرکسی یه قطره اشک بریزه گریان وارد محشر نمیشه...* 

ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیشِ تو از بازو سپر دارم عمو جان

*همچین که خودشو رسوند با احترام داره میاد اینجا زیارتگاه انبیاست، زیارتگاه اولیاست. هرکسی اجازه نداره اینطوری وارد بشه. با پای برهنه داره می دوه به سمت گودال. اما تا رسید دید یه عده بی حیا با چکمه وارد شدن. (اگه از اول وارد روضه شدم چون روضه پنج روز بواسطه آقازاده امام حسن روضت میاد جلو. روضه گوداله باید عاشورا بخونی، اما این آقازاده یه کاری کرده روضه توام شده با روضه گودال) نگاه کرد دید ابن شَعب ملعون، نانجیب شمشیر گرفته بالاسر ابی عبدالله. روایت این نانجیب رو گفته، تو زیارت ناحیه اما حرمله ی نانجیب رو آورده.هر کدومشون بودن یه وقت دیدن بچه شیر امام حسن یه نگاه کرد. گفت: "یَابنَ الخَبیثَة آَتَقتُلُ عَمّی"؟ میخوای عموی منو بکشی؟ مگه عبدالله مرده باشه. نانجیب گفت بچه یه حرفی داره میزنه. شمشیر رو به قصد سر ابی عبدالله آورد یه وقت دستشو جلو آورد. تا دست آویزان پوست شد، تا صدای شکسته شدن استخون دستو شنید یه وقت صدا زد.." وا اُمّاه!" همه روضه هایی که باباش براش خونده بود تداعی شد. یه روزی بابا درِ گو ششون روضه میخوند. عزیزم! خودم دیدم با چشمام. نانجیب با غلاف شمشیر به بازوی مادرم زد.* 

با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عموجان

من بی زره یاد جمل را زنده کردم
مانند بابایم هنر دارم عمو جان

درد یتیمی را کنارت حس نکردم
پیش خودم گفتم پدر دارم عمو جان

از سر گذشتن، سرگذشت عاشقان است
شرمنده ام پیش تو سر دارم عمو جان

«عمو حسین عمو حسین .....»

گفت عموجان :

دست بریده حاصل دست شکسته است
این ارث را از پشت در دارم عمو جان

*آخرین تیرشو حرمله نانجیب در کمان قرار داد. این بچه رو سینه عمو افتاده. ان شاءالله این صحنه رو عمه سادات از بالای تل ندیده باشه. چرا که اگه زینب دنبال عبدالله دویده باشه شاید این صحنه رو دیده. *

تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت
خیلی برایت دردسر دارم عمو جان

اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است
از تنگی جایت خبر دارم عموجان

با خنده من را بدرقه کن جای گریه
حالا که من شوق سفر دارم عمو جان

هرچند لشکری نیست من لشکر عمویم
بردار خنجرت را از حنجرِ عمویم

* دید عمو رو دوره کردن. صدا زد:
لشکریان خیره سر چند نفر به یک نفر*

بردار نیزه ات را از صورت خداوند
یابن خبیثه نگذار سر به سر عمویم

* این نانجیب ها فقط زخم نمی زدن. اینقدر کنار گودال دشنام دادن.*

این سینه را پیمبر بوسیده روزگاری
پاشو! چرا نشستی بر پیکر عمویم؟