نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

روضه و توسل به حضرت قاسم  ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه

من از تولد عاشقم وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش یا حسینی خوانده درگوشم

در چشم هایت ای عمو جان کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظه ی اول در آغوشم


بگذار من هم در صف دلدادگان باشم
نام مرا هم در میان عاشقان بنویس

بعد از علی اکبر گُمانم نوبت من شد
پیش جوان اسمی هم از این نوجوان بنویس

از من عمو جان در گذر فرقی نخواهد کرد
حتی اگر از من بگیرد عمّه شمشیرم 

بی تو نمیمانم، خودت هم خوب می‌دانی 
فردا ببینم نیستی از غصّه می‌میرم 

 *وقتی همه ی اصحاب تو خیمه نشسته بودن، بُرِیر، زُهِیر، حبیب، عابِس، علیِ اکبر، آقا قمر بنی هاشم و.. حضرت فرمود: فردا همه شهید می‌شیم. یه مرتبه دیدن آقازاده ی امام مجتبی صدا زد. عمو جان آیا فردا منم شهید می‌شم یا نه؟ یه نگاه عمیقی ابی عبدالله به صورت قاسم کرد. یتیم برادرشه، یادگار حسنه، میخواد اینجا تا امروز بگه کلاس این خانواده چیه، چقد بالاست، از چه افقی به این عالم نگاه می‌کنه...
صدا زد.. قاسمم یک سوال ازت  می‌کنم، مرگ در نزد تو چگونه است؟ یه مرتبه بلند شد عرض کرد: عمو جان! اَحْلَی مِنَ العَسل، من از مرگ باکی ندارم از شمشیر نمی‌ترسم، حقّا که پسرِ شیر جملی..

می‌دانم اکنون در دل پاکت چه غوغایی ست
قربانی ات وقتی که میراث حسن باشد

می‌دانم اذنم می‌دهی اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستانِ من باشد

وقتی همه رفتن دلش گرفت، مادرش یه نگاه کرد صدا زد.. پسرم برا چی گریه می‌کنی؟ گفت :عمو اجازه نداده به میدان برم، گفت این دست خط رو ببر به عمو جانت نشون بده محاله ردت کنه، حتما اذن بهت میده. انقدر خوشحال شد نامه رو گرفت آورد خدمت عمو جان. عمو جان! این دست خط رو میشه بخونید؟ همچین که ابی عبدالله، نامه رو باز کرد چشمش افتاد به دست خط داداش حسنش، دست خط داداشو میبوسید، حسن جان! دلم برات تنگ شده داداش، کجایی ببینی حسینتو با زن و بچه غریب گیر آوردن..

همچین که خوند دید نوشته بسم الله الرحمن الرحیم، قریبِ به این مضمون، حسین جان من کربلا نیستم یاریت کنم، اما پسرم قاسم عوض من شمشیر بزنه، انقده قاسم خوشحال شد، خواستن لباس رزم تنش کنن، لباسی به تنش نشد، کفن تنش کردن. شیخ جعفر شوشتری رحمه الله علیه میگه، همچین که خواست وداع کنه امام حسین پشت خیمه بغلش گرفت، انقده گریه کردن تا دوتایی از حال رفتن، 
حالا قاسم می‌خواد بره، عمه براش قرآن گرفته، همه دورشو گرفتن، سوارِ بر اسب شد پ لباس رزم به تنش نشد، کفن تنش کردن، پاهاش به رکاب اسب نمی‌رسید، از کجا بگم؟ 

هم جوشن هم نام تو را بردم
زدم از خیمه ها بیرون
از شوق حتی بند این نعلین وا مانده

بنگر گریبان مرا، وا کن که این میدان
این بار، مست سینه چاکت را فراخوانده

هم جوشنم شد هم توانم داد با عَطرش
شالی که روی شانه ام انداختی با عشق

شمشیر در دستم چه شد حیدر وار می‌چرخد 
از من چه مرد بی‌نظیری ساختی با عشق

فرزند زهرا تا نظر بر دشمنت کردم
خون علی انگار در قلبم به جوش آمد

عباس با هر ضربه ام تکبیر سر میداد
روح الامین هم لافتی گو در خروش آمد

باید بترسد لشکری وقتی دل حیدر
در سینه ی فرزند سردار جمل باشد

باید بلرزد بر خودش از شمشیرِ آن شیری 
که پیشش مرگ شیرین چون عسل باشد

آخر به رسم خویش جنگیدند تا دیدند
دیگر نمانده آن طرف با من هماوردی

پیکار این مردم عمو جان با جوانمردان
در رسم شان راهی ندارد غیر نامردی

*مگه چه کردن عزیزم....؟*

هر چند سنگ از هر طرف سوی تنم بارید
جان و تن قاسم بلا گردان تو 

سنگ است و پیشانی، لب و دندانِ پیغمبر
این یک بلا سخت است دور از جانت آقا

امان از آن ساعت

زیر سمِ این اسب ها کردم صبوری تا
یک وقت ناراحت نگردد قلبِ محبوبم

پاهای شان خیلی نخورده بر تنم محکم
یک دردِ معمولی ست باور کن عمو خوبم

خوبم عمو اما امان از سینه ی مجروح
این درد، کامل مرد را از پا می اندازد

مخصوصا آن نعلی که آمد روی پهلویم
هی با لبانم ذکر یا زهرا می اندازم

امان از آن ساعتی که ناله ی این بچه بلند شد، همچین که رو زمین افتاد، زیر دست و پا صدا زد عمو...