نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ کربلایی سید امیر حسینی

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ کربلایی سید امیر حسینی

نوجوان‌ها همیشه الگو دارند به الگوشون  نگاه می کنن علی اکبر که لباس رزم رو پوشید قاسم با یه ذوقی نگاه میکرد. رفت دست علی اکبر رو گرفت گفت من و هم راه بنداز، من و یادت نره ها هم سفره بودیم.. ما مثل داداشیم علی اکبر! وقتی ابی عبدالله جوونای بنی هاشمی ها رو صدا زد اومدن علی اکبر رو جمع کردند، ریختند رو عبا، قاسم یه طرف عبا رو گرفته بود هی میگفت قولت یادت نره داداشی علی اکبر.. علی اکبر رو‌ که آوردن دیگه بی تاب شد..رفت سراغ عمو جانش، بهم اذن بده..ابی عبدالله مگه دلش میاد به مه پاره ی امام‌حسن اینطوری رخصت بده.. اینقدر خوشگل بوده قاسم ابن الحسن وقتی میخواست بره میدون عمامه رو نصف کرد. نصفش رو پیچید به سر و صورت بچه گفت: چشمت میزنن عزیز دلم.. زره ام که براش پیدا نشد. 
اومد نشست تو خیمه هی تو دلش میگفت: دارم جا میمونم..چه خاکی به سرم بریزم...*  

یتیمی درد بی درمان یتیمی 
یتیمی خواری دوران
 
*مادرش نمیتونه گریه هاش رو ببینه..گریه نکن عزیزم غصه نخور...بابات فکر این روز  رو کرده. بعضیا میگن تو بازو بندش بود بعضیا میگن یه نامه ای بود مادرش  داد گفت: ببر عمو ببینه رد خور نداره ..اینقدر ذوق کرد..* 

از پدر غم نامه آوردم عمو 
از چه میترسی که من مَردم عمو 

گر زره اندازه ام داری بیار 
من ندارم ترسی از کارزار 

نامه ات بوی برادر می دهد 
بوی آن ساعات آخر می دهد
 
گر چه سخت است از تو دل کندن برو
تیغ و تیر است پاسخ دشمن برو 

*مقاتل نوشته اند این دو تا هم دیگر رو بغل کردند وقتی بغلش کرد بلندش کرد پاهاش از رو زمین بلند شد...انقدر دوتایی تو بغل هم گریه کردن امام حسین غش کرد... قاسم هم غش کرد.. ای امان از دل زینب..یه آبی پیدا نمی کرد به صورت این دوتا بزنه..*