نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا طاهری•

روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شبِ ششم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا طاهری•

هر که از عاشقی خبر دارد
در دلش میل ترک سر دارد

آنکه از نسل حیدر و زهراست
شوق پرواز بیشتر دارد

کربلا جای پر کشیدن هاست
قاسم از راز آن خبر دارد

رنگ و بوی حسین دارد او
همنشینی گُل اثر دارد

سیزده ساله است و با این حال
جگری مثل شیر نر دارد

ذکر أحلی من العسل به لبش
پیش او مرگ هم شکر دارد

بی زره آمده عدو می گفت
چه قَدَر این پسر جگر دارد

آمده مثل شیر می غرّد
نسل حیدر عجب ثمر دارد

یاد صفین زنده شد امروز
بس که او جلوه ی پدر دارد

زاده یوسف است و یوسف روی
جلوه هایی چُنان قمر دارد

* ابی عبدالله صورتشو پوشوند. گفت:*

نور چشم حسن نظر نخوری
چشم این گرگ ها خطر دارد

*سیزده ساله امام حسن یجوری جنگ کرده، که لرزه به اندام شامیان انداخته. اَزْرق شامی بهش گفت عمر سعد برو. گفت برا من زشته. من دلاورم تو شام. به جنگ یه پسر بچه برم؟ یکی از بچه هامو میفرستم کارو تموم میکنه. اولین بچشو فرستاد به یه ضربه ی شمشیر قاسم بن الحسن رو زمین افتاد. صدای الله اکبر بلند شد. عمو میگه لا حول و لا قوه الا بالله... عباس میگه: جانم قاسم. فرزند دوم سوم چهارم همه رو به درک فرستاد، خود اَزْرق شامی اومد تو میدون به یه ضربه شمشیر قاسم، اَزْرق هم رو زمین افتاد.  صدای سپاه اسلام بلنده. البته دیگه چیزی ازاین سپاه نمونده. سپاهیای ابی عبدالله زینب و نجمه و بچه ها و رباب و ... همه از صبح به شهادت رسیدن اصحاب، اما عباس میگه: جانم قاسم. دیدن هیچ چاره ای براشون نمونده دوره اش کردن. «از هر مسیری بری روضت میره دوباره کوچهٔ بنی هاشم.» این دوره کردن رو نانجیبا ازون جا یاد گرفتن. سنگ بارانش کردن...* 

گفت نور چشم حسن نظر نخوری
چشم این گرگ ها خطر دارد

تو برای حسین، یک حسنی
با تو انگار بال و پر دارد

هم برایت عمو و هم پدر است
نشده چشم از تو بردارد

مجتبای حسین صبری کن
که عمو چشم های تر دارد

*چه وداعی کرده قاسم.وقتی اومد تو خیمه زانوی غم بغل گرفته بود. «این صحنه ها رو ما زیاد دیدیم از بچه ها که میرفتن دفاع مقدس کم سن و سال بودن، مادراشون نمیذاشتن. کِز می کردن یه گوشه ای تا بخوان اذن بگیرن.»
اون وقت مادرش نجمه خاتون سلام الله علیها نگاه کرد عزیز دلم! چرا اینطوری پژمرده شدی؟ گفت مادر هرکاری کردم بابا اجازه نداد، عمو اجازه نداد. درستش همینه بابا اجازه نداد. گفت دورت بگردم. من گره ات رو باز میکنم. نترس! یه ساروق بسته ای رو آورد گره هاش رو باز کرد، یه نامه ای ازاین بیرون آورد بوسید روی چشماش کشید. گفت این دست خط باباته. بابات نوشته برا عموت. کربلا نیستم حسین جان. اگه بودم خودم جونمو فدات میکردم. بچه های من نکنه از شهدا جا بمونن. یه وقت دیدن نامه رو گرفته داره میدوه. عمو حسین!...چیه قاسمم؟ قربونت بشم! گفتم نه نمیشه بری. تو امانت داداشمی. گفت: عمو این نامه رو بگیر بخون! میگن ابی عبدالله نامهٔ برادر رو خوند اینقدر گریه کرد دست گردن قاسم انداخت. یه طوری گریه کردن "فَغُشی عَلیهما..." هر دو غش کردن رو زمین افتادن.حالا داره میره... خدا به داد دل مادرش برسه.*

قول داده مراقبت باشد
چه کند کربلا خطر دارد

تو برای حسین یک حسنی 
گرچه مثل حسین بی کفنی

ناگهان زادهٔ مجتبی زمین افتاد
ناگهان بی هوا زمین افتاد

فرق او تا شکافت دشمن گفت:
آفرین مرحبا! زمین افتاد

ناله اش بین هلهله گم شد
گرچه او با صدا زمین افتاد

مثل حیدر، شهید شد قاسم
یا علی گفت تا زمین افتاد

پیش قاسم رسید و از گریه
حضرت کربلا زمین افتاد

یادش آمد مدینه هم مادر
وسط کوچه ها زمین افتاد

بر زمین خوردن ارث مادری است
هرکه از نسل ما زمین افتاد

آن طرف تر کنار علقمه هم
ساقی با وفا زمین افتاد

*یه موقعی ابی عبدالله رسید، روایت نوشته مثل بِسمِل! بِسمِل میدونی چیه؟ مرغی که سر می کَنَن میندازن رو زمین هی بال بال میزنه. داره بال بال میزنه، هی پاهاشو داره رو زمین میکشه. نانجیب بالاسرش نشسته، کاکل قاسم در دستشه، میخواد سرو جدا کنه. ابی عبدالله رسید، شمشیرو حواله کرد دست این نانجیب قطع شد. این یه وقت ناله زد قومش به دادش رسیدن میخواستن اینو جدا کنن و ببرن، دیگه نگم چه شد! زیر دست و پای اسب ها. یه وقت دید یه صدای ناله میاد.. عمو حسین!...*

گلم! اما گلابم را ز سمِّ اسب ها بو کن
جدا کن ای عمو از خاک صحرا استخوانم را ...