نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شبِ نهم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شبِ نهم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

جهان عشق مرید مرام عباس است
ادب همیشه در عالم به نام عباس است

طبیب درد تمام مذاهب عالم
کبوترانه شفا جلد بام عباس است

شنیده از لب مولای خود به نفسی انت
چه جمله بهتر از این در مقام عباس است

*ابی عبدالله وقتی عباس رو سوار میکرد، کمکش کرد سوار بر اسب بشه، هی میگفت: بنفسی أنت... امام زمان عج میگه قربونت برم عباس. *

قیامت از همه سرها سر است بی تردید
بهشت باغچه ای زیر گام عباس است

خدا به طالع او مهر پادشاهی زد
هرآنکسی که غلام غلام عباس است

قیام کرده به پایش قیامت کبری
قسم به عشق قیامت قیام عباس است

کسی ندیده کنار حسین بنشیند
مطیع محض امامت پیام عباس است

فراز کعبه بلندای خطبه اش فرمود
که طوف بیت به گِرد امام عباس است

* ببینم بلدی امشب از در خونه اش گدایی کنی، میتونی مثل اون سائلی که اومد خبر نداره، نه از ماجرای کربلا خبر داره نه از اتفاقاتی که افتاده. اما هر ساله میومد در خونه قمر بنی هاشم علیه السلام، توشه یک ساله شو میگرفت. در زد، خانم ام البنین علیها السلام فرمود: کیه داره در میزنه، خودشو معرفی کرد. ام البنین علیها السلام شناختش. ام البنین علیها السلام همه ی گداهای عباس رو میشناسه. به همه گداهای عباس یه عنایت خاصی داره. شناخت! سریع قبل از اینکه در و باز کنه اومد داخل، مخدّرات رو جمع کرد، فرمود: این سائل رو من میشناسم. هر ساله میومد توشه یه سالشو از پسرم می گرفت. حالا که بچه ام نیست نکنه دست خالی بره. همه اومدن هرکسی یه چیزی داخل یه ساروق بسته ای گذاشتن. خانم ام البنین علیها السلام بعد در و باز کرد از لای در فرمود: بگیر برو. امسالم دست خالی نبودی. دید تکون نمی خوره، گفت: چرا نمیگیری؟ گفت: من سائلم! همه میدونن مستمندم! اما عاشق اینم که بیام ازون دستای قشنگش... دلم برا اون آقا تنگ شده. بگو صاحب خونه خودش بیاد. من عاشق اون چشای قشنگشم. یه وقت دیدن ام البنین علیها السلام داره آه میکشه... فرمود: سائل برو بیچاره ام کردی. اون دستای قشنگو علقمه از تنش جدا کردن. اون چشم قشنگو با تیر سه شعبه زدن. حالا توام امشب بگو*

دوباره سائل هر ساله آمده بر در
و مستمند جواب سلام عباس است

شاعر: حسن کردی

 

 *ابی عبدالله خودشو رسوند کنار بدن. صحنه رو که دید، این همه شهید رفتن قاسم رفته، علی اکبر رفته، داداش های دیگش رفتن، اما هیچ کجا اینطوری نیاوردن، یه لحظه درجا، درجا، تاریخ این رو نوشته، یه لحظه تا نگاش به بدن عباس افتاد، بان الإنکسار فی وجه الحسین یه مرتبه حسین پیر شد. لشکر دور تا دور ایستادن، ببینن حسین چی میگه. تا دیدن حسین میگه الآن إنکسر ظهری، دیگه کمرم شکست یه مرتبه همه شروع کردن هلهله 

تا اون نانجیب این حرفو زد عباس دیگه تقلا افتاد. یه نفر از یه کنار جمعیت داد میزنه اونایی که میخواستن برن سمت خیمه ها، دیگه پاسبان حرم رو زمین افتاد. دیگه از جا نمیتونه بلند بشه، پاشید زودتر به خیمه ها حمله کنید. یه وقت دیدن عباس داره تقلا میکنه.. گفت :*

برخیز جان فاطمه اینجا نمان برو
بگذار روی خاک مرا نیمه جان برو

هی آه میکشی و دلم تیر می کشد
قربان مهربانی ات ای مهربان برو

دستم بریده و کمرت را شکسته ام
برخیز ای شکسته دل قد کمان برو

*ابی عبدالله نشسته هی...چن تا تیر بهت بگم این بدن خورده؟ چهار هزار تا از بهترین تیراندازها رو گذاشتن. همشون درست هدف میگرفتن. یکی از نانجیبا حرمله بوده.روایت نوشته وقتی میخواد تشبیه کنه کا القنفذ... یعنی بدن مثل جوخه تیغی، تمام بدن پر از تیره... حسین می خواد این تیرها رو بکشه. گفت:*

بیرون مکش یکی و دو تا نیست تیرها
جانم فدات ناله نزن این چنان برو

این هرزه چشم ها به حرم چشم بسته اند
برگرد خیمه زود، نمانده زمان برو

«حسین..حسین...»

خون گریه های چشم ترم نذر زینب است
آقا به جان خواهر تنهایمان برو

برخیز و بی کسی حرم را نظاره کن
زینب کجا و صحبت نامحرمان

از من گذشت غربت و در انتظار توست
گودال خون و نیزه و سنگ و سنان برو

من سر به زانوان تو دارم چه ماتم است

*ماتم عباس برا اینه:*

الشمر جالس، سر تو ناگهان شکست

*ابی عبدالله نشسته، خودِ عباس تقاضا کرد، داداش! این چشمم هنوز می بینه. روشو خون گرفته، خونا رو پاک کن، یه بار دیگه ببینمت حسین جان. همچین که خون ها رو از چشمش گرفت انگار دردسر عباس تازه شروع شد. تا حالا یه چیزی می شنید، اما رو چشم خون گرفته بود نمی دید. دید امامش بالا سرش داره زار میزنه. همه دورش دارن می خندن ، همه دارن هلهله میکنن. 

تا حالا با ابی عبدالله اینطوری صحبت نکرده. گفت داداش چرا اینطوری داری ناله میزنی؟ ببین دارن نگات میکنن شامیا! گفت داداش چرا گریه نکنم؟ علمدارم رو دارم از دست میدم. داداش خوبی مثل تو رو دارم از دست میدم. زینب بعد تو چیکار کنه؟ رقیه رو چطور جوابشو بدم؟ یه وقت نگاه کرد از گوشهٔ چشم عباس داره خونابه میاد. داره اشک میریزه و خونا قاطی شده. ابی عبدالله گفت: داداش من گریه میکنم دلیل داره. تو برا چی داری گریه میکنی؟ مادرم کنارته، بابام اومده، جدّم اومده داری مهمان شون میشی. مگه آرزوت این نبود؟ بنازم به این معرفت! گفت: داداش! گریه منم جا داره چرا جا نداره؟ می بینم لحظهٔ آخر سرمو از رو خاکا بلند کردی. به من بگو ببینم ساعت دیگه چه کسی میخواد بیاد بالاسرت؟ میخوام بگم عباس! خوش بحالت. رفتی این صحنه رو ندیدی! من بمیرم برا زینب. اومد بالای تل. نگاه کرد، دشمن رو سینه نشسته... گفت بلند شو نانجیب... بلند شو... سینهٔ حسینم جای بوسه پیغمبر بود. پاتو بردار... 
صلا علیک ملیک السماءهذا حسین بالعراء مقطع الاعضاء مسلوب العمامه و الرداء دارن داداشمو عریان میکنن...

 «دستتو بیار بالا، یا حسین ...»