نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شبِ اول محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شبِ اول محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُ..اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ... اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ  وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ مِن جِمیعِ ظُلْمی وَ جُرْمی و إِسْرافی عَلی نَفْسی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ"

"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین"


با اجازه از خداوند تعالیِ(تعالای) حسین
 اول ماهی می‌زنیم دل را به دریای حسین

بادبان عشق وا شد ناخدا آماده است 
باز کشتی نجات شاه راه افتاده است

 بر غمش اهل زمین و آسمان گریان شده
 رخت خونین حسین از عرش آویزان شده

 *راوی به امام صادق علیه السلام گفت:آقا! هرکس از دنیا بره مردم برایش مجلس عزا یی برپا می‌کنند ولی شما و شیعیانتان  تا محرم میشه از روز اول محرم داغدار همه داغدارید. و شروع به عزاداری می‌کنید .حضرت تا این جمله را شنیدن توضیح دادند،فرمودن: لحظه‌ای که هلال محرم جلوه می‌کنه پیراهن خونی جد غریب ما حسین رو از عرش آویزان می‌کنند. این پیراهن همان پیراهنی است که به ضرب شمشیرها پاره پاره شده.فرمود:ما و شیعیان ما می‌بینیم این پیراهن خونی را با چشم دل نه چشم سر،فرمود: تا با چشم دل می‌بینیم این اشک ها سرازیر میشه...*

در غمش اهل زمین و آسمان گریان شده وقتی خونین حسین از عرش آویزان شده

 شخص حیدر پای نصب پرچم آمده
 سینه زن‌ها یا علی ماه محرم آمده 

کشته ی اشک است اربابی که شد آقای ما 
کیف دارد دسته جمعی گریه کردن‌های ما

*یاد این دو بیت افتادم*

(پروانه شدم تا که بسوزم اما
هر سوختنی سوختن شمع نشد
ما جمع شدیم دور هم گریه کنیم
بر آن بدنی که آخرش جمع نشد)

خالی از احساس بودم از غمش پر می‌شوم
مطمئنم عاقبت با لطف او حر می‌شوم 

در میان هروله پرواز را حس می‌کنم
 رخت از تن کم کنم تا یاد عابس می‌کنم

 بر لبم شور شهادت را عسل کن آخرش
 جان جُونت نوکر خود را بغل کن آخرش

 با مصیبات عمیقت دیده گریان می‌کنم 
در میان روضه ها یاد شهیدان می‌کنم

 خوش به حال هرکه بین روضه گرم خدمت است 
چادر زهرا پناه خادمان هیئت است

 حضرت زهرا خودش دنبال کارنوکر است 
پیراهن مشکی نوکر دست دوز مادر است

 نالهٔ ما امتداد ناله‌های فاطمه است
 بانی اطعام روضه مجتبیِ فاطمه است
 
بین هیئت کربلایش را زیارت می‌کنیم 
شب به شب با انبیاء در روضه شرکت می‌کنیم

 آی نوکر! رزق اشکت را ز آب آور بگیر

 *مرحوم آیت الله بهجت می‌فرمایند: اشک رو از عالم بالا میارن تو‌ مشک‌ چشا تقسیم‌میکنن.یا ابوالفضل به ماهم رزق گریه بده..*
 
ای نوکر رزق اشکت را ز آب آور بگیر 
کربلای اربعین را از علی اکبر بگیر 

کاش خون ما بریزد در دیارِ کربلا 
شیرخوار ما فدای شیرخوار کربلا 

دختری شیرین زبان اعجاز را آغاز کرد 
نطق لالِ مجلس ما را رقیه باز کرد

 خسته‌ام خسته در این شهر مسلمان کُش‌ها
 میهمانم به میهمانی مهمان کش‌ها

من دعا کردم اما به اجابت نرسید
 هی نوشتم که نیا هی جوابت نرسید 

فکر آوارگیت برده توانم چه کنم
 آه شرمنده‌ترین مرد جهانم چه کنم

 یک نفر نیست که گیرد پرِ طفلان مرا
 روی دامن بگذارد سر طفلان مرا

 همهٔ اهل و عیالم به فدایت برگرد 
کودکانم هم آواره به جایت برگرد

 آخ تیغ را بر لب من زد که نگویم برگرد
 چکمه‌ای بر لبم آمد که نگویم برگرد

 شعله از بام سرم ریخت، سرم را سوزاند
 ناسزا گفت حرامی جگرم را سوزاند 

وای از زینب اگر شهر به حالش خندد
 آنکه خندید به حالم به عیالت خندد
 
ای پریشانِ غمت موی سر دخترکم
 جان من دست بکش روی سر دخترکم

*از ویژگی اولیای خدا اون جلالت وعظمت است. هر کس در برابر این ولی خدا قرار می‌گیره بی‌اختیار تنش می‌لرزه. (خدا رحمت کنه امام «ره» از سران کشورهای مختلف میومدن میدیدن امام رو یه چیز ساده مثل گلیم اینا نشسته اما این هیبت مرد خدا به شدت اونا رو تحت تأثیر قرار میداد.) مسلم ابن عقیل از اولیای خداست دو نفر از اون‌ها که مامور شدن بالای دارالعماره مسلم رو گردن بزنند برگشتن همه  دیدن بدنشون داره می‌لرزه.. به دستور عبیدالله یه نفر مامور شد که اهل شام بود قصی‌القلب شامی رفت بالا دارالعماره گردن مسلمو که زد.حض ت به شهادت رسید این ملعون برگشت. عمر سعد دید بدنش داره می‌لرزه.. گفت: چرا تنت می لرزه؟ گفت خواستم سرو جدا کنم شبحی سیاه رو می‌دیدم دست به دهان انگشتش را می‌گزید ترسیدم. عبیدالله ملعون گفت تو توهمات تو هست. میگفت از شیار در تازیانه‌ به بازوی زهرا زدم.میگفت من تازیانه رو می‌زدم زهرا باباشو صدا می‌زد..اما خود این ملعون می‌گفت چنان زهرا ناله زد فکر کردم مدینه داره رو سرم خراب میشه.این ابهت خانومه داره با اون قصاوتش می‌زنه‌ ولی میگه احساس کردم مدینه داره رو سرم خراب میشه. میگه  اصلا پشیمان شدم گفتم ولش کن. خواستم برگردم.یوقت یاد بغض و کینه‌هام نسبت به علی افتادم. چنان لگد به در زدم زهرا افتاد روی زمین..
دیگه کجا؟؟هرکی می‌رفت تو گودال می‌خواست کار حسینو تموم کنه برمی‌گشت بدنش می لرزید. نوشتن خولی رفت برگشت بدنش می‌لرزید. سنان می رفت  تو‌گودال بر می گشت .گفت تو کار حسینو تمام نکردی عجیبه.. گفت: دیدم چشماش مثل چشمای علی داره نگام می‌کنه.. *

محله‌ای بود در کوفه به نام محله کُنّاسه در لغت یعنی زباله دان. در قدیم اونجا زباله دان بود.کم کم بازاری شد محله‌ای شد.اما در خصوص این محله، نکته ای تو تاریخ نوشتن. محل مغبضین امیرالمومنین علیه السلام بود. دشمنانشون اونجا جمع شده بودند. دو ویژگی خاص داشت بازاری در نزدیکی این محله بود محله شراب فروش‌ها بود. بسیار شلوغ بود. در تاریخ گفتند.. عبیدالله ملعون وقتی مسلم وهانی به شهادت رسیدند.دستور داد ببرن محله ی کُنّاسه که محل مغبضین امیرالمومنینه. خدا می‌دونه اونجا چه کردند. احتمالاً این بازار قصاب‌ها هم همونجا بود که بدن مسلم و نوشتن از پا آویزان کردند. تو مسیر که ابی عبدالله سمت کربلا می‌اومد یه عده از کوفیان دید امام فرمودند: چه خبر از کوفه؟ یه جمله گفتن امام حسین خیلی گریه کرد. گفتند: یا حسین! ما دیدیم تو این بازارها بچه‌ها پاهای مسلم را می‌کشیدند و پای هانی رو..دیگه جنازه دست بچه‌ها افتاده بود.

 وقتی اسرا را وارد کوفه کردند عبیدالله گفت ببریدشون محله کنّاسه... آخ زینبو بردن.. اسرا رو بردند تو محله ی عرق فروش‌ها، مغبضین امیرالمومنین.. وای وای..مگه امام زمان عج در ناحیه نمی فرمود: اهل بیتتو بردن، نمیگه این‌ها رو رد کردن.میگه «یُطاف» یعنی اینها رو طواف دادن.. آه زینب و کوچه و بازار کجا... زینب و مجلس اغیار کجا..

من از بیگانگان هرگز ننالم 
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
 
بزرگ کوفه بودم روزگاری
 اسیری با وقار ما چه‌ها کرد

 کنار نیزه تو شمر آمد
 اراذل را میان ما رها کرد

 فلک بردی همه سامون زینب 
چه می‌خواهی دگر از جون زینب

 گفت:داداش!
 کنیزم آمد و نشناخت ما را 
برای ما سفره خیرات باز کرد

 الهی خیر از عمرش ببیند
 برایم چند معجر دست و پا کرد.