نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین اجرا شده شبِ دهم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین اجرا شده شبِ دهم محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی

گریه‌کنا! یه شب دیگه، امام حسین مهمون ماست
فردا سر امام ما، این موقعها رو نیزه‌هاست
بمیرم، چه تنهاست

گریه کنا! قبولِ حق، ده شب عزاداریاتون
شما میرید به خونه و، زینب می‌مونه  نیمه‌جون..میون بیابون

تازه شروع میشه غمِ زینب
شروع میشه محرم زینب
امون از اون قدِ خمِ زینب

*خدایا فردا سر آقای ما رو می بُرن عاشورا فقط عاشورای سال شصت ویک هجری نیست. هر سال دوباره زمان تکرار میشه...هرسال  دوباره روز دوم محرم همه با احترام پیاده میشن، همه برای زینب احترام میکنن.یکی پرده کجاوه رو کنار می زنه،یکی زیر بغل های خواهر رو می گیره،یکی برای عمه رکاب می گیره زانو میزنه. علیا مخدره زینب وارد کربلا میشه.عصر روز یازدهم همه چی برعکس شد. زینب همه رو سوار ناقه های عریان کرد. زین العابدین رو سوار کرد...حالا حرومی ها دارن نگاش می کنن چه جوری میخواد سوار بشه...*

تازه شروع میشه غمِ زینب
شروع میشه محرمِ زینب
امون از اون قدِ خمِ زینب

شما میرید به خونه ها ای وای
زینب و تازیونه‌ها ای وای
کبودیِ رو گونه‌‌ها ای وای

*امام زمان من و ببخش...از فرداشب عمه جانت رو تازیانه میزنن.دخترا رو سیلی میزنن..."صلی الله علیک یا سیدتی و یا مولاتی یا فاطمه الزهرا..."قصه از همونجا شروع شد.خودش فرمود:"وَ رَکَّلَ البابَ بِرِجلِه..."چنان با لگد به در زد"فَسَقَطتُ بوجهی"منِ زهرا با صورت به زمین افتادم.
آمد بالای سرم "فَیَضرِبُنی بِیده"چنان به صورت من سیلی  زد"حتّی انتَثَر قُرطی من اُذُنی"گوشواره ام شکست، پراکنده شد...*

شما میرید به خونه ها ای وای...
زینب و تازیونه‌ها ای وای...
کبودیِ رو گونه‌‌ها ای وای...

«کاشکی نیاد غروب عاشورا»

*فردا قبل از اذان ظهر که هنوز خیلی از اصحاب بودن، بنی هاشم همه بودن...راوی میگه: شمر ملعون خیمه ها رو دور زد.از پشت به خیمه های امام حسین حمله کرد. نیزه رو به این خیمه فرو کرد...صدا زد:"علیَّ بالنار"آتیش بیارید...میخوام خیمه ها رو بسوزونم. راوی نوشته:زن ها همه فریاد زدنداز خیمه ها بیرون دویدند.حُمیدبن مسلم راوی لشگر دشمنه.میگه من اومدم صدا زدم:ای شمر! این کارو نکن.تو همین که داری حسین بن علی رو میکشی امیر ازت راضی میشه...دیگه خیمه هاشو نسوزون.من رو تهدید کرد.اسم من رو پرسید...ترسیدم،اسمم رو نگفتم...گفتم:برام درد سر درست میکنه...شبث ابن رِبعی ملعون اومد نگاش کرد...گفت:خجالت بکش! زن ها که گناهی ندارن...خجالت کشید، برگشت...اما بمیرم برا مادرت که اون ملعون گفت:هیزم بیارید مردم چی گفتن؟اِنَّ فیها فاطمَه"تو این خونه فاطمه هست"قالَ:وَ اِن..."باشه هم باشه..*

«کاشکی نیاد غروب عاشورا»

*فردا خودش اراده ی میدان کرد وقتی تنها شد"وَ عَزِمَ عَلی لِقَاءِ القَوم لِمُهْجَتَه"اراده کرد بره میدان خونش رو فدا کنه...با همه وداع کرد.یه وقت دید اسب حرکت نمیکنه..یه نگاهی انداخت دید دختر آمده دستا رو دور دست اسب حلقه کرده.اجازه نمیده.. از سر مهربانی و شفقت یه نگاه به دختر انداخت. دختر بابا رو‌ نگاه کرد یه سؤال کرد"یَا أَبَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟"بابا! آیا تسلیم مرگ شدی؟ فرمود:دخترم ! "کیف لایَستَسلِمُ لِلموت ؟! "چطور تسلیم مرگ نشه اون کسی که"مَن لا ناصر و لامعین"اون کسی که غریب وتنها شده، کسی رو نداره، چطور تسلیم مرگ‌نشه؟! دخترش انگار سریع قبول کرد..فقط یه دخواست غیر ممکن کرد.صدازد.."یا أَبَ رُدَّنا الی حَرَمِ جَدِّنا..." حالا که اینجوریه ما رو برگردون مدینه... آقا شروع کرد گریه کردن ..*

*فردا عصر از کنار گودی قتلگاه ذوالجناح برگشت سمت خیمه ها،زینش واژگون شده، بدنش پر از تیر شده، خون اباعبدالله روی گردنش ریخته...این دختر دوباره آمد جلو یه سوال کرد: فرمود: ""یَا جَوادَ أبِی!"ای اسب پدر! من یه سوال دارم!من که میدونم بابامو کشتن..." هَلْ سُقِیَ ابی أوْ قَتَلُوهُ عَطْشَاناً؟فقط به من بگو به بابای من آب دادن یا نه...؟*
 
*چه تعبیری داره سیدبن طاووس:"لهم دویٌّ کدویِّ النَّحل"مثل صدایی که از کندوی زنبور عسل شنیده میشه،صدای مناجات شنیده میشد..."مابین قائمٍ و راکعٍ و ساجد..."یکی در قیام بود...یکی در رکوع بود...یکی در قنوت بود...یکی در سجده بود..*

حالا دخترش داره میگه...*

دارم تصور می‌کنم، این ماجرا عوض بشه
سری نره رو نیزه‌ها، تقدیر ما عوض بشه
خدایا! کمک کن...

خدا خودت یه کاری کن، که فردا بارون بباره...
دیگه نیازی نباشه، عمو بخواد آب بیاره
خدایا! کمک کن...

*امشب حال رباب رو تصور کن...همچین که علی رو میخوابونه؛میگه پسرم غصه نخور! روزای سخت تموم میشه...پسرم خدا تو رو تنها نمیذاره...اما فرداشب این موقع رباب هم همسر شهیده هم مادر شهید...*

چی میشه شرمنده نشه سقّا
عمو که رفت زودی بیاد اینجا
خیره نشه کسی به سویِ(روی) ما

چی میشه مشکا پر بشه از آب
چی میشه که اصغر بشه سیراب
الهی که، رباب نشه بی تاب

«کاشکی نیاد غروب عاشورا»

دارم تصور می‌کنم
 تموم بشه غصه و آه
نبُـرّه اون خنجر کُند...
 شمر نره توو قتلگاه...
خدایا! کمک کن...

«شمر مرو به قتلگه...
فاطمه می کند نگه...»


*ای کاش خنجرت رو تیز کرده بودی نامرد...*

 دارم تصور می‌کنم، هیشکی نبینه اشکامو
نتونه هیچ غارتگری؛ بدزده گوشواره‌امو
خدایا! کمک کن...

برگرده کاش معجری که رفته...
برگرده انگشتری که رفته...
عموی آب آوری که رفته...

الهی که نریم به سوی شام
سنگی نیاد رو سرِ ما از بام
چوب نزنن به دندونِ بابام

«سیدناالغریب حسین جانم »
«کاشکی نیاد غروب عاشورا»

شب های جمعه فاطمه
با اضطراب و واهمه
آید به دشتِ کربلا
آید به دشت نینوا

*هرشب جمعه مادرش کربلا صدا میزنه:
بُنَیَّ ...بُنیَّ...* مادرت کنار قتلگاه صدا میزد:
آه..آه.."بُنیَّ قتلوک،ذبحوک و من الماء منعوک..."
شب های جمعه فاطمه
با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا

گوید حسین من چه شد؟!
نور دوعین من چه شد؟!

گردد به دور خیمه گاه
آید میان قتلگاه

گوید حسین من چه شد؟!
نور دوعین من چه شد؟!

شبهای جمعه مصطفی
با مجتبی و مرتضی

آیند به دشت کربلا
گویند به صد شور و نوا
مظلوم حسین من چه شد؟!

مگر کسی که کشته شد
تنش برهنه می کنند...؟!

مگر کسی که کشته شد
سرش به نیزه می کنند...؟!

حسین من حسین من
ضیاء هر دو عین من....

یه دختری رو محملا 
خواب اسیری می بینه
خواب می بینه رو صورتش 
گردِ یتیمی میشینه

رباب لالایی می خونه
الهی اصغر نمیره

«همه صدا بزنید...حسین....»

شاعر: رضا یزدانی