نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شبِ شام غریبان به نفسِ حاج عباس واعظی
دلم گرفته حاجت مرا روا نمی کنی ؟
در این دل شکسته ام برو بیا نمی کنی ؟
امیر بی قرینه ام، نشسته غم به سینه ام
غم فراق را بگو چرا دوا نمی کنی ؟
همیشه خوبی مرا بزرگ جلوه می دهی
بدی این خراب را تو بر ملا نمی کنی
اگر چه نوکری بدم ولی نمی کنی ردم
اگر تو را رها کنم مرا رها نمی کنی
منم گدای مادرت، سرم فدای مادرت
به خاطر همین مرا ز خود جدا نمی کنی
*به احترام مادرت که وساطت کرده دست منو گرفتی، آقا خودم میدونم من وصله ناجوری هستم برا هیئت شما، برای عاشقای شما برا دوستای شما...*
منم گدای مادرت، سرم فدای مادرت
به خاطر همین مرا ز خود جدا نمی کنی
کنم به ناله زمزمه اغثنی یابن فاطمه
به حق شاه علقمه، مرا دعا نمی کنی ؟!
وایِ من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی رویِ نی پریشان شد
وسط چند خیمه سوزان
خواهری دل شکسته حیران شد
وایِ من چادری به یغما رفت
بانویی معجرش در آتش سوخت
مَردِ بیمار این حرم تنها است
نیمی از بسترش در آتش سوخت
عاقبت هرچه بود با سختی
سر ِ خورشید را جدا کردند
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از دِرهَم و طلا کردند
*آه! امشب سر ابی عبدالله رو کجا میبرن؟*
مرد خورجین به دستی آوردند
صحبت از دِرهَم و طلا کردند
بادِ تند خزان چه سوزی داشت
چند برگی ز لاله ای گم شد
در هیاهوی زیور زینب
گوشوار سه ساله ای گم شد
*برا بچه هات بمیرم آقا جانم! امروز دختر ابی عبدالله میگه دشمن دنبال من می دوید منم فرار کردم، چنان با کعب نیزه به من زد که بی هوش رو زمین افتادم نمیدونم چقدر طول کشید دیدم صورتم داره خیس میشه، چشام رو باز کردم دیدم عمه ام زینب بالا سرمه داره گریه می کنه...
نگفتم گوشم، نگفتم پاهام، نگفتم بدنم،
گفتم عمه یه چادر به من بده...
بی بی چی فرمودن:حضرت یه ناله ای زد فرمود: منم مثل تو ام قربونت برم
امروز یه اتفاقایی افتاده، در زیر پای اسب دو کودک ز دست رفت
همه رو هر جور بود جمع کرد آورد
همه ی خيمه ها هم که آتیش گرفته یه خيمه نیم سوخته باقی مونده
همه رفتن تو این خيمه نیم سوخته
یکی میگه من بابا مو میخوام
یکی میگه من عمو عباسم و میخوام
یکی میگه پاهام درد می کنه
یکی میگه عمه گوشوارمو از گوشم کشیدن
یه خانمم یه گوشه می گه علی لای لای
چیکار کردن امشب نمیدونم
فقط میدونم دل امام زمان خونه...
معجر ندارم
عمو عباسم کجاست خبر ندارم
گفت بابا
دست عدو بزرگتر از صورت من است
بابا
یک ضربه زد تمام رخم را سیاه کرد
مثل یک جوجه کنجی نشسته
به گردن او طناب بسته
رو خشت دیوار سر میگذاره
یتیم زهرا بابا نداره
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خواری دوران یتیمی
الهی طفل بی بابا نباشد
اگر باشد در این دنیا نباشد
*الهی اگه طفلی بی بابا شد کتکش نزنن سیلی نزنن...
روزی که زهرای مرضیه بین در و دیوار بود اسما گفت اومدیم بالا سرش سر بیبی رو برداشتیم فرمود علی رو کجا بردن
بلند شد یه دست به دیوار یه دست به پهلو، هی صدا میزنه علی رو نبرید نبرید نَبَرید...
اما امروز زینب اومد رو تل زینبیه دستا رد رو سر گذاشت هی صدا میزد:
نَبُرید نَبُرید نَبُرید پاشو از رو سینه داداشم...*