نمایش جزئیات

شعر خوانی وتوسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج‌مهدی رسولی

شعر خوانی وتوسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج‌مهدی رسولی

بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست 
کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست

کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست 
بیابان‌ گردمان کردی ولی زینب پشیمان نیست
 
اگر در به در کوه و بیابانم کنی عشق است
اگر زخمیِ صد خار مغیلانم کنی عشق است

پریشانم کنی عشق است حیرانم کنی عشق است
اگر دنبال معشوق است دل، دنبال سامان نیست

بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد
بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد

مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد
هر آنچه از تو پنهان نیست از من نیز پنهان نیست

برادر جان تو ثارُالله، ثارُالله دیگر من
حسینِ قبل خنجر تو، حسین بعد خنجر من

تجلی میکنم در تو تجلی میکنی در من
شهادت یا اسارت هر دو آغاز است پایان نیست

بِنِه پا بر زمین این خاک ها مشتاق و لبریزند
تمام دختران یک یک مژه بر پات می‌ریزند
 
نباید هم به مهمانداری ات این قوم برخیزند 
چرا که خلق می‌دانند صاحبخانه مهمان نیست

میان کاروان تو ندیدم غیر زیبایی
جوانان رشید و نونهالان تماشایی

به همره بار گل آورده ام آن هم چه گل هایی
غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست

نقاب افکن مرا با مظهر حق روبرو گردان
طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان

همانگونه که مَردی از شهادت نیست رو گردان
به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست

محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد
ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد

اگر زن شیرِزن باشد به جنگ مرد می‌خیزد 
بجنگم با سنان، هرگز سنان که جزو مردان نیست

به زیر سایبان قد و بالای تو میخوابیم
من و این کاروان از چشمه ی فیض تو سیرابیم

نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم 
فراتِ بی لیاقت لایق لب های طفلان نیست

چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد
چه خوشبخت است آنکه روی نعشش عبات افتد

یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات افتد
دلِ سلطان عالم را به دست آوردن آسان نیست

به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی آید 
به زینب معجر پاره به سر کردن نمی آید 
برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی آید 

*بذار یه تصویر بهت بدم...دیدی مثلا یه اتفاقی میفته بزرگترا ناراحتن بزرگترا میفهمن، بچه ها که نمیفهمن چه خبره، بچه ها که نمیدونن، بچه ها مثلا دارن بازی شونو میکنن، مشغولن اصن خبر نداره چه اتفاقی داره میفته، یه ذره که ماجرا میره جلو اون بچه کوچیکه هم از حال بزرگترا میفهمه انگار یه خبری هست اون بچه هم ساکت میشه غم میگیره، غصه میگیره، مثلا میبینی شروع میکنه گریه کردن، اما دیگه نوزاد که اینجوری نیست..*

به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی آید 
به زینب معجر پاره به سر کردن نمی آید 

برادر جان به ما اصلا سفر کردن نمی آید 
کسی در خیمه های ما بجز شش ماهه خندان نیست

*پرده کنار رفت و دید زینب...*
 
صدا زد آی مردم این شهیدِ ما مسلمان است
بزرگ خاندانم را نمیبینید عریان است

جواب قاری قرآن زینب بوسه باران است
جواب قاری قرآن زینب سنگ باران نیست