نمایش جزئیات

روضه و توسل ویژه شهادت پیامبر اکرم صلوات الله علیه اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل ویژه شهادت پیامبر اکرم  صلوات الله علیه اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

در حسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه، چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالأخره
هر شبی را که در زمین روضه است

به کجا می روی ؟در عالم اگر؛
خبری هست در همین روضه است

در میان اهالی گریه
اولین روضه آخرین روضه است

زهر کم کم بر او اثر می کرد
زردی چهره هم یقین روضه است

لفظِ "اِرْجِع فاِنَّهُ یَهْجُر"
تا قلم خواست بدترین روضه است

*پیغمبر فرمود: برام  کاغذ و قلم بیارید که بنویسم براتون. نانجیب گفت این مرد داره هذیان میگه. از همین جا فاطمه آهی کشید...* 

با گریزش شکستن دندان
وسط کوچه اولین روضه است

*اگه اون روز دندان رسول خدا رو نمی شکستن، مثل چن روز قبل با چوب خیرزان بر اون دندان ها نمی زد...*

با دلیل شهادت زهرا
لفظ پیغمبر امین روضه است

شتر سرخ در جمل فتنه است
اسب اما بدون زین روضه است

همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالار زینب را ندیدند

*الهی برات بمیرم. خودش دستور داده محتضر وقتی میخواد از دنیا بره، سینه اش باید سبک باشه. حتی میگن باید دکمه پیراهنم باز کنن. در باز شد، حسنین دویدن، خودشونو رو سینه پیغمبر انداختن. میگن امیرالمومنین دوید بچه ها رو برداره، فرمود: نه علی جان! بذار حسین رو سینه ام باشه. زینب داره این صحنه رو می بینه. تا اون موقعی که اومد نیگا کرد، "یوم علی صدر المصطفی"... آه... "و یوما علی تحت الثری.." یه طوری باید حسینو بگی که پیغمبر بشنوه دعات کنه... حسین آه آه....

الهی برات بمیرم. گفت بذار حسین رو سینه ام باشه. من با او احساس سنگینی نمی کنم. راحت تر جون میدم. یا رسول الله! اینجا حسین رو سینت اومد، من بمیرم برا اون لحظه ای که دیدن عمه سادات مضطربه. هی دستاشو رو سر میزنه، آخه جلو چشم زینب نانجیب وارد گودال شد..*. 

او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل

او می نشست و من می نشستم
او روی سینه من در مقابل

*والشمر جالس علی صدره... یه وقت ارباب ما احساس کرد کوهی رو سینش اومده...*

روضه از این به بعد رفت به دشت
روضه دنبال خواهرش می گشت

روضه شد عاطفی دمی که حسین
یک قدم رفت یک قدم برگشت

با غدیر و کریم و بزم شراب
روضه می زد گریز هی بر تشت

*اینم برا اونایی که دلشون امشب پیش امام رضاست ...*

کاش بودم پس از دو ماه عزا
پشت باب الجواد، ساعت هشت

شاعر: مهدی رحیمی