نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس حاج محمد رضا بذری
"السلام عليکم یا اهلَ بَیتِ النُّبُوَّة و مَوضِعِ الرِّسالَة و مُختَلَفَ المَلائِکَة، السلام علی المَهدی و علی آبائِه، السلام علی السَّیِّدَةِ الجَلیلَةِ الجَمیلَه، زاکِیَةِ الاحزانِ الطَّویلَه، فِی المُدَّةِ القَلیلَه، المَخفِیَّةِ قَبرُها، المَجهولَةِ قَدرُها، المظلومِ بَعلُها، المَقتولِ وَلَدُها، المَکسورَةِ ضِلعُها"
کوه بودم بلند و با عظمت
روی دامان دشت جایم بود
قد کشیدم ز خاک تا افلاک
ابرها فرش زیر پایم بود
*کوه داره توصیف میکنه..از زبان کوه*
شب که چشم ستاره روشن بود
نور مهتاب دل ز من میبرد
صبح چو آفتاب سر میزد
اولین پرتوَش به من میخورد
دفتر وحی حق که روز به روز
جلوه اش سبز و سبزتر بادا
در بیان شکوه من دارد
آیه ی والجِبالِ اوتادا
سینه ام را اگر که بشکافم
لعل و الماسِ دیدنی دارم
از گذشت زمان و دحوُ الارض
خاطرات شنیدنی دارم
صبح یک روز چشم وا کردم
ضربه ی تیشه بود گوش خراش
تخته سنگی شدم جدا از کوه
اوفتادم به دست سنگ تراش
پتک سنگین و تیشه ی فولاد
سهم من از تمام هستی شد
حکم تقدیر و سرنوشت این بود
نام من آسیابِ دستی شد
گرچه از بازگشت خویش به کوه
پس از آن روزگار نهی شدم
این سعادت ولی نصیبم شد
که جَهیز عروسِ وحی شدم
گوشه ی خانه ای مرا بردند
که حضور بهشت آنجا بود
برترین سرپناهِ روی زمین
بهترین سرنوشت آنجا بود
دستی از جنس یاس و نیلوفر
شد در آن خانه آسیاگَردان
گرچه سنگم ولی دلم میخواست
جان او را شَوَم بلاگردان
هر زمان گِرد خویش چرخیدم
میشنیدم تلاوت قرآن
روح سنگین و سخت من کم کم
تازه شد از طراوت قرآن
راز خوشبختیِ مرا چه کسی
جز خداوند دادگَر دانَد
کِی گمان داشتم مرا روزی
جبرئیل امین بگرداند
*سلمان میگه میرفتم سمت مسجد دیدم صدایی به گوشم میرسه، چه خبره؟ دیدم از خونه ی فاطمه ی زهرا صدا میاد. صدای محزون و جانسوزی، آرام در زدم، فضه درو باز کرد، سلمان صدا زد خانم صدای محزونی از خانه ی امیرالمؤمنین میومد نگران شدم، صدا زد نگران نباش، بی بی داره گندم آسیا میکنه، امروز خیلی خسته شده. گفت اجازه میدن بیام داخل؟ فضه رفت اجازه بگیره، بی بی گفت سلمان از ما اهل بیته، بگو بیاد، سلمان میگه وارد خونه ی بی بی شدم، دیدم ابی عبدالله بغل فاطمه ی زهراست، بی بی داره آرام آرام این آسیابو میگردونه، خوب دقت کردم دیدم دستاش زخم شده. گفتم بی بی جان فضه که هست، شما چرا کار انجام میدین؟ عظمت و تواضع رو ببین، فرمود سلمان پیغمبر بهم فرمود یه روز کار خونه رو تو انجام بده یه روز فضه انجام بده، امروز نوبت منه، من نمیخوام خادمه ی این خونه اذیت بشه، صدا زد بی بی پس تا اذان مونده، یه کارو بگو من انجام بدم، بی بی فرمود: سلمان من مادر حسینم، من بهتر میتونم حسین رو نگه دارم، آسیاب دستی رو تو بگردون، میگه همینجور میگردوندم، دیگه اذان شد، گفتم بی بی اجازه بدین برم مسجد نماز، نماز که تمام شد دیدم مولا کنار پیغمبر نشسته، اومدم سمت آقا، گفتم: یا علی! دست زهرا زخم شده، تا این جمله رو گفتم دیدم اشک سرازیر شد از چشمای مولا، گریان دوید رفت سمت خونه، اما میگه بعدِ لحظاتی دیدم مولا داره میاد اما خندان، پیغمبر فرمود: علی جان میرفتی گریان بودی اما حالا خندان اومدی، صدا زد یا رسول الله رفتم منزل دیدم فاطمه خوابیده، حسین بغلش، آسیاب دستی خودش داره میگرده، یه جمله داره کلی روضه از توش درمیاد، پیغمبر فرمود: خدای عالم ضعف تنِ فاطمه ی منو دید، خدای عالم فرشتگانی داره...*
بارها شد که با خودم گفتم
ای که داری به کار نان دستی
کاش هرگز ز خاطرت نرود
وامدار چه خانه ای هستی
خانه ی آسمانیِ خورشید
خانه ی روشن ستاره و ماه
خانه ی وحی، خانه ی قرآن
خانه ی اِنَّما یُریدُالله
از همین خانه تا ابد جاری ست
چشمه ی فیض چشمه ی احسان
سایِبان معطر اینجاست
سوره ی هل اَتی علیَ الانسان
آسیابم ولی یقین دارم
که پناهنده ام به سايه ی نور
سرنوشت مرا دگرگون کرد
اشک زهرا و ذکر آیه ی نور
یاسِ یاسین که با دعای پدر
آیه ی نور بود تن پوشَش
داشت دستی به دسته ی دَستاس
دست دیگر گُلی در آغوشش
در محیطی که هر وجب خاکش
فخر بر آفتاب و ماه کند
آرزو میکنم که گاه به من
دختر کوچکی نگاه کند
گرچه از بازتاب گردش من
نان این خانه برقرار شده ست
شرمسارم از اینکه میبینم
دست زهرا جریحه دار شده ست
رفت خورشید وحی و آمد شب
سر نزد از ستاره سوسویی
اما صبح از کوچه ی بنی هاشم
شد بلند آتش هیاهویی
تا بدانم چه اتفاق افتاد
تا ببینم هر آنچه بود درست
دل به دریا زدم به خود گفتم
چشم ها را دوباره باید شست
دیدم آن روز صبح منظره ای
که به خود مثل بید لرزیدم
آتشم زد شرار دل وقتی
شعله ها را به چَشم خود دیدم
از همان آستانه ای که عرش
قدسیان را به آن نظرها بود
اشک چشم ستارگان میریخت
بین دیوار و در خبرها بود
من به حسرت نگاه میکردم
باغ گل را میان آتش و دود
جز خدا هیچکس نمیداند
که چه آمد به روز یاسِ کبود
با همان دست عافیت پرور
که پرستاریِ پدر میکرد
از امام زمان خود یاری
در هیاهوی پشت در میکرد
هیزم آوردن آتش افروزی
سهم هر رهگذر نبود ای کاش
خبرِ ناشنیده بسیار است
اما خبر میخ در نبود ای کاش
دست خورشید را که میبستند
شرح این ماجرا کبابم کرد
آنچه پشت در اتفاق افتاد
سنگم، اما ز غصه آبم کرد
* شبای آخر مادر ساداته، اینکه فرمودن:" قَد ذابَ لَحمَها"، فرمودن: دیگه گوشتهای بدنش آب شد، یه وجهش همینه، عزادار دیگه نمیدونه غذا چیه آب چیه، از فرط گریه و عزاداری آدم لاغر میشه، اما یه علت اصلیش مال قصه ی بین در و دیواره، وقتی عرب یه دونه انگور رو بین دو تا انگشت میفِشُره، گوشت و آب از بین اين دانه ی انگور میزنه بیرون، پوست به پوست میچسبه میگن اَثَّرَه، اَثیر عِنَب یا همون آبِ انگور، عین عبارتو برات بگم، اِنَّ فُلان، اسمشو نمیبرم، اِنَّ فُلان اَثَّرَ فاطمَه بینَ حاطِبَ الباب، اَثرَةً شَدیدَه، بین در و دیوار چنان زهرا رو فشار داد..*
نمیخواهم برنجانم
دلت را بی سبب اما
چگونه مرگ یک مادر
چهل تن متهم دارد
*اعراب جمع شدن اومدن خدمت پیغمبر، هدایایی به رسول خدا بدن، مزد و اجر رسالت شماست. پیغمبر فرمود: "قُل لا اَسئَلُکُم علَیهِ اَجرا"، من اجر رسالتی نمیخوام "اِلّا المَوَدَةَ فِی القُربی"، فقط به فاطمه ام احترام کنید، معصوم میفرماید: اگر پیغمبر میفرمود دشمنی کنید از این جنایت بالاتر نمیکردن..*
فاطمه اصلا مال دنیا نبود
میون شعله جای دریا نبود
بذارید از زبون زینب بگم
کوچه که جای مادر ما نبود
دیدم وسط کوچه پرپر شدنت را
پامالِ لگدهای مکرّر شدنت را
بین در و دیوار گلاب از تو گرفتن
همه دیدند معطر شدنت را
با کشتن یک سوم سادات گرفتند
از چهره ی تو لذت مادر شدنت را
زهرای رشیده به چه تشبیه کنم من
با پیکر یک طفل برابر شدنت را
ممنونم اگر نروی
میمیرم اگر بروی
زهرا مرو مرو
ای نخل بریده ثمر
ای مادرِ کشته پسر
زهرا مرو مرو
«به نیت فرج ناله بزن یازهرا...»