نمایش جزئیات
متن روضه و شعر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها - صاحب عزای حضرت خیرالنساء بیا
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى صِدِّیقَةُ شَهِیدَة، ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَةِ فِي الْمُدَّةِ الْقَلِيلَةِ، الْمَجْهُولَةِ قَدْرُها وَ الْمَخْفِيَّةِ قَبْرُها، الْمَدْفُونَةِ سِرُّها وَ الْمَمْنُوعَةِ اِرثُهِا، وَ الْمَکْسُورَةِ ضِلْعُهَا، المَقتُولَةِ وَلَدُهَا...
لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یا مُولاتِی یا فاطمَةُ الزهراء
صاحب عزای حضرت خیرالنساء بیا
ای بانیِ شکسته دلِ روضه ها بیا
یا صاحب الزمان! آقاجانم!
دردِ فراق تو به خدا میکُشد مرا
رحمی نما به حالِ دلِ این گدا بیا
ما در میانِ بحرِگنه غوطه میخوریم
آقا نجاتمان بده از این بلا بیا
مشغول خویش و بنده ی دینار و درهمیم
فکری به حال نوکرِ زهرا نما بیا
ای سُفره دارِ واسعه ی هَل أتی بیا
ای آخرین نگارِ دل آرای فاطمه بیا
آقا بحقِ چادرِ خاکیِ مادرت
آقا بحقِ داغِ دلِ مرتضی بیا
*هر چی فاطمش رو زدن، امیرالمؤمنین صبر می کرد.. آخه مامور به صبر بود، دستای علی رو بستن، چن نفری علی رو گرفتن، اولین ضربه رو زد به زهرا دید علی حرکت نکرد. دومین ضربه رو زد دید علی داره تماشا می کنه. سومین ضربه رو زدمولا چشماشو بست.. دیگه علی فقط صدای ضربه ها رو میشنید. فقط میشنید غلاف داره به بازو میخوره، غلاف داره به پهلو میخوره، فقط صدای آه فاطمش رو میشنید...
از امیرالمؤمنین سئوال کرد: آقاجان! سخترین لحظه برای یک مرد کدوم لحظه است؟ دید آقا داره آه و میکشه و اشک میریزه... صدا زد: آقاجان! حرف بدی زدم؟
امیرالمؤمنین فرمود: نه! میدونی سخترین لحظه برای یه مرد کدوم لحظه است؟ اون لحظه ای است که دستاش رو بسته باشن، جلو چشمش سیلی به همسرش بزنن، کاری از دستش بر نیاد...*
توو کوچه ها زخمم نمک خورده
انگشتر خلقت ترک خورده
درد منو هیچ کس نمی فهمه
زهرام جلو چشمام کتک خورده
دستامو از دستت جدا کردن
تو شعله دنبال تو می گردم
جوری زد و جوری زمین خوردی
سنگینی دستاشو حس کردم
*آنچنان زد که گوشواره رو زمین افتاد، آنچنان زد که گوشواره شکست، اینو تاریخ نوشته، گوشواره شکست، اینجا جان روضه است ، آنچنان دست سنگین بود که گوشواره شکست، حالا ببین این دست باصورت چه کرد ؟ نوشته اند چشم زهرا کبود شد، آی مادر مادر مادر ... دیگه دستمال به سرش می بست،"مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ، ناحِلَةَ الْجِسْمِ"... ای کاش درداشو به کسی میگفت، ای کاش میگفت، علی سرم دردم میکنه ... ای کاش میگفت، علی بازوم وَرم داره ... درداشو به هیچ کسی نگفت ، میدونی کجا امیرالمومنین متوجه شد ؟ وقتی داشت بدن رو غسل میداد، وقتی دستش رسید به وَرمِ بازو، سرشو روی دیوار گذاشت، هی صدا میزد فاطمه، فاطمه، فاطمه ...
در و دیوارِ خونین تو و این رویِ رنگین
امان از تازیانه امان از دستِ سنگین
*برای خوشنودی دلِ امیرالمؤمنين، به نیت فرجِ آقامون، آقایِ مظلوممون، دستت رو بیار بالا چند بار ناله بزن: یا زهرا!... به آبروی فاطمه و حسینِ فاطمه قسمت میدهیم، این دستا رو امروز نا امید بر مگردان، فرجِ آقامون امام زمان برسان...