نمایش جزئیات
مدح خوانی ویژهٔ ولادت عقیلهٔ بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده به نفس استاد حاج منصور ارضی
کیست بعد از فاطمه بانوی والا زینب است
آنکه ما را جمع کرده دور مولا زینب است
کیست آنکه ارث از مادربزرگش برده است
آنکه او را چون خدیجه خواند طاها زینب است
احترامش بر همه واجب به دستور خداست
کیست بانوی دو عالم بین زنها زینب است
مریم و آسیه و هاجر کنیز درگهش
دختر انسیةُ الحورا، حورا زینب است
در رسالت از همه پیغمبران پیروزتر
میتوان گفتا رسول آل زهرا زینب است
زینت دوش نبی باشد حسین فاطمه
زینت نام علی محبوب بابا زینب است
از جلال فاطمه چیزی ندارد کُن یقین
بی گمان آیینهٔ امِّ ابیها زینب است
چون حسن یکتاست در حزن و بکا و حلم و صبر
با حسینش در مسیر عشق همتا زینب است
کربلا از منظر دین، قلب تاریخ است و بس
ایستاده آنکه در دینش سراپا زینب است
کوه صبرش گر بخوانم باز نامی نو رسا
حضرت ام المصائب کنزُ الاسماء زینب است
داستان راستان نینوایش خواندنی است
راست قامت تر زِهَر بانوی عظما زینب است
بُرده حتی حضرت ارباب بر سقّا پناه
آنکه داده آبرو حتی به سقا زینب است
داغ هفتاد و دو تن دیدن ولی شاکر شدن
آنکه کرده قتلگه را چون مصلی زینب است
این کرامت چیست او بار امامت میکشد
کیست آنکه مانده تا محشر معما زینب است
تازیانه خوردن و دم بر نیاوردن ز چیست
آخرِ ایمان و مردی در دنیا زینب است
روی نیزه در بر هجده سر از تن جدا
آنکه میخواند بلا را جمله زیبا زینب است
*فرمود: یزید آنچه من میبینم زیبا و جمیل است ..*
میکند کاخ ستم را زیر و رو با خطبه اش
آنکه سازد خصم را رسوای رسوا زینب است
چون به کوفه صوت حیدر شد بلند از حنجرش
حاضران گفتن این مولاس اما زینب است
از حرم تا قتلگه تا کوفه تا شام بلا
آنکه هست خویش را دیده به یغما
العجب یارب از این صبر و بصیرت از وفا
استقامت میوه ی شیرین هر یا زینب است
میشود قامت کمان اما نیفتد پرچمش
رهبر مردان علمدار صبایا زینب است
راستی مردان مرد، اهل حریم زینبند
کشتگان وصل را مسئول امضا زینب است
هر پرستوی مهاجر را که دیدی سینه سرخ
در حقیقت کشته ی فرزند زهرا زینب است
دشمنانش خواستند از غیض تخریبش کنند
باز آنکه ماند در تاریخ بر جا زینب است
این همه دارد مقام و این همه دارد شرف
باز هم عبد سراپا در مصلی زینب است
آخرین سوغات او از کربلا یک پیرهن
کشته ی یک کهنه پیراهن به معنا زینب است
*پیراهن و در آغوش میکشید می فرمود: چقدر این پیرهن تیر خورده..بو میکرد همش میگفت: حسین جان! یادم نمیره اون ساعتی که جیگرت از تشنگی میسوخت. هر چی گفتی آب برسانید نا نجیبا میکوبیدن تا صدای العطشت بلند نشه...*