نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ حاج سید محمد جوادی

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ حاج سید محمد جوادی

ان شالله هیچ وقت نبینی مادرت دست به دیوار بگیره، یه مادری که همه عُمرش هجده سال باشه...

مادر چرا به محنت و غم خو گرفته ای
از بهر چیست دست به پهلو گرفته ای

آی مادرِ جوانم!  امشب بلند بلند گریه کنید، مدینه بچه هاش نتونستن بلند بلند بگن مادر، شبی که اسماء آب میریزه، علي بدن رو غسل ميده، بچه هاش  آستین به دهان گرفتن، اینقده امام مجتبی بلند دوست داشت بگه: مادر! شما هم عین مادر مرده ها بگید: مادر!...

ای مادری که هستی ما پای بست توست
از ما چه دیده ای که زما رو گرفته ای

* از روزی که رفتی کوچه برگشتی دیگه صورتت رو ندیدیم مادر!... گفت: علی!...*

نه اینکه بهر دفاع تو جان نمانده مرا 
برای دادن جان هم توان نمانده مرا  

 نه اینکه درد سر من شده است درد سرم 
ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا

*گفت: علي! هي ميگی بمون، هی برا شفام دعا میکنی... اما علی یه نگاه توی صورت من کن...*

خودم در آینه خود را به جا نیاوردم 
چنان زدند که از من نشان نمانده مرا 

دو قدم راه نرفته نَفَسم میگیرد
سِنی از من نگذشته جوانم چه کنم

ملعون ثانی پشت قنفذ را تکان داد
وانگه بازوی مادر را نشان داد
قنفذ به جان مادر بیمار افتاد

زدنت کبود شده همه بدنت
زدنت جلوی چشمای حسنت

دلم آتیشه که میگفتم همیشه
حسن باهات باشه کسی مزاحمت نمیشه

اونا که مَردن تو روضه کوهِ دردن
پیرای ما برای جَوونیِ تو گریه کردن

جلو حسن زدنت
خجالت از حسن میکشی

جلو حسن زدنت
که محنت کفن میکشی

زدنت کبود شده همه بدنت
زدنت جلو چشای حسنت

نزن ببین که مادرم جَوونه
دلش گرفته از زمونه

نزن ببین که بار شیشه داره
ببین شکسته گوشواره

برین کربلا...

بریدی دوختی اندازه کردی لطف ها کردی
اگر محسن نپوشد اصغر شش ماهه میپوشد

نه کفنی
نه سری روی بدنی

علی اصغرم...

نه کفنی
نه سری روی بدنی

راحت بخواب
حالا که رو دست منی

یه قطره آب میخواستی
زبون نداشتی

جواب غیر از
تیر و کمون نداشتی

میخواستی که جون بدی
تو جون نداشتی

داد میزدم
سر پسرم رو نَبَر

راستی علی
از روی نیزه چه خبر

این عروس پسر دختر پیغمبر ماست
داغ او دیدن آب است مراعات کنید

نیزه ی راس علی اصغر او را ببرید
اینکه اینجاست رباب است مراعات کنید

نگذارید به سر حرمله نزدیک شود
بی حیا مست شراب است مراعات کنید

آواره ام میان هر شهر کرده ای
شیرت نداده ام نکند قهر کرده ای

گلایه از کمان و از تیر دارم
بیا پایین ز نیزه شیر دارم

*سنگ دل ترین دشمن رو مختار بیرون کشید، گفت: بگو ببینم نانجبب! شد تو هم جایی دلت برا حسین بسوزه، گفت: بله امیر! نه اینکه دلم سوخت، بلکه من برا حسین گریه کردم، اونجایی که دیدن حسین بچه رو زیر عبا گرفته، هی یه قدم میره سمت خیمه ها باز برمیگرده، دیدم یه خانومی جلو خیمه ها ایستاده، به گمانم مادر اون شیرخواره بود، دیدم حسین رفت پشت خیمه ها، با سر غلاف شمیر یه قبر کوچیکی کند... ای حسین