نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۲ به نفس حاج مهدی رسولی
مثل هر روز مادرم برخاست
تا نماز و نوافلش را خواند
نگهی سوی همسرش انداخت
با نگاهی غم دلش را خواند
پدرم مرد لحظه های خطر
پدرم مرد روزهای نبرد
ولی این روزا شکسته شده
وای اگر بشکند غرور مرد
فاطمه یک تنه سپاه علیست
تا نگوید کسی علی تنهاست
حیدری بود و کار زهراییش
مادر امروز جلوه ی باباست
زخمها را خرید با جانش
چون برای علیست می ارزد
و ستونهای مسجد شهر از
ترس نفرین هنوز می لرزد
همه ی پیکرش سیاه شد و
در عوض شد سفید گیسویش
پهلو و بازو و چه می گویم
که فقط مانده روی و ابرویش
از سر صبح صورت او را
خیره خیره نگاه می کردم
چشمم از اشک تار،
چشمش را تیره تیره نگاه می کردم
بهر احقاق حق خود امروز
بر سر خود خیال دیگر داشت
زیر لب ذکر یاعلی میگفت
چادرش را که از زمین برداشت
چادرش راسرش کرد انگار
آسمان در حصار ماه افتاده
گفت برخیز ای حسن برویم
دست من را گرفت راه افتاد
دست من را گرفت با یک دست
دست دیگر ز کار افتاده
تا که هر دفعه می بًرد بالا
باز بی اختیار افتاده
بر سرش ابر سایه می انداخت
از رهش باد خار پس می زد
راه کوتاه و ما هم آهسته
مادر اما نفس نفس می زد
تا رسیدیم حق خود را خواست
با روایات و تکیه بر آیات
شیرِزن مثل همسرِ شیرَش
زیر بار ستم رود، هیهات
حق خود را گرفت آخر سر
دلم اما نمی گرفت آرام
سوی خانه روان شدیم، اما
رمقی که نبود در پاها
شور و آشوب و دلهره یک ریز
در تب کوچه و قدم می ریخت
هر قدم سمت خانه می رفتیم
قلب من می زد و دلم می ریخت
در سکوتی غریب و شوم از دور
ناگهان یک صدای پا آمد
گردبادی انگار از سر کوچه
بی محابا به سمت ما آمد
آمد و آمد و رسید به ما
او که از هر کسی است بی دین تر
سایه ی او چه سرد و سنگین بود
دستش اما ز سایه سنگین تر
ناجوانمرد حق یک زن را
وسط راهِ کوچه می خواهی
خانه را که کشیده ای آتش
دیگر از جان ما چه می خواهی
دست او مثل باد بالا رفت
مثل یک صاعقه فرود آمد
در حوالی چَشم و گونه ی ماه
ابر بارانی و کبود آمد
من شدم گوشه ای زمین گیر و
مادرم یک کنار افتاده
حرکتی در تنش نمی بینم
حالت احتضار افتاده
گِل دیوارم ترَک برداشت
تاحالا بی هواسیلی خوردی؟مادرنگاهش طرف دیگر بود.یه جوری زد...
گِل دیوار هم ترَک خورده
عرض کوچه چقدر واشده بود
گویی از ضربه ای که مادر خورد
جای دیوار جابجا شده بود
به ما کاش اون روز نمی رسید
نامرد انگار اصلاً منو ندید
جوری سیلی زد که قدت مادر خمید
کمکی نیست بِین این کوچه
چه قدر او کمک به مردم کرد
دوقدم مانده بود تا خانه
دو قدم راه مانده را گم کرد
*امام مجتبی اومد جلو، برو دیگه..ببین چشای مادرم نمیبینه..برو دیگه.. حضرت زهرا هی میکشیدش عقب بیا عزیز دلم بیا بریم این از ما دست بردار نیست .. *
بو تا غدیر آجقین چیخمینجاق دینجلمز
اوزاخلارا اوخونو آتمیانجان دینجلمز
حسینی قتلگهه یخمینجاق دینجلمز
حسین یخیلدی مقتله
گلَن وویریر گِدَن وویریر
بیری دئمیر که وویرمیون
بو فاطمه بالاسی دی
*امام مجتبی میگه دیدم مادر که زمین خورد نگاه کردم دیدم با دست رو زمین دنبال چیزی می گرده مادر چی زمین افتاده؟ می دونی معما کی حل شد؟ فردا شب امیرالمؤمنین تا معجر رو وا کرد صدازد فاطمه گوشواره ات یکیش نیست؟
خدامیدونه که چقدر گوشواره گم شده
یه گوشواره افتاد اما کربلا آنقدر گوشواره بردن، صدا می زد دخترم دخترم باتوأم عمه، دید جواب نمیده، اومد جلو دخترم، بله، مگه با تو نیستم؟ گفت عمه به خدابی ادب نیستم نانحیب یه جور زد دیگه گوشام نمی شنوه.. عمه به خدا اگه می گفت خودم گوشواره رو میدادم...*
خدا میدونه که چقدر گوشواره گم شده
رباب داره دق میکنه گهواره گم شده
رقیه پیدا شده بود دوباره گم شده
*کجا گم شده؟ نصف شب یواش یواش آرام آرام شب شام غریبان تو بیابون داره دنبال باباش میگرده. میگفت خودم دیدم عمه این طرف دنبالت میگشت. برای اینکه بقیه بیدار نشن برای اینکه لشگر بیدار نشه آرام آرام راه میرفت صدا میزد بابا..بابایی کجایی؟من رقیه ام ..کجا افتادی بابا؟ اول شبیه که تو بغلت نخوابیدم خوابم نمیبره.. کجایی بیام بغلت کنم؟.رسیدگودال دید همه هستند مادر اومده..حضرت زهرا صداش میاد بیا گلم بیادخترم بیا.. خوش اومدی تازه آروم شده بود اما بگم دادبزنید..*
«غریبه مجلسیدی ساربان خراب ایلدی»