نمایش جزئیات
مدح و توسل ویژهٔ ولادت حضرت جواد الائمه علیه السلام و حضرت علی اصغر سلام الله علیها اجرا شده به نفس حاج حسین سازور
نوری ز عرش آمد و وقتِ سپیده شد
مابِین شهر صوت اذانی شنیده شد
در صورِ جسم، نفخهی روحی دمیده شد
آئینهی جمال نبی آفریده شد
خورشیدِ روی بام رضاجان ما سلام
ای سومین محمد ایمان ما سلام
جودِ تو شیعه را ز گدایی مُعاف کرد
باید به دور دست کریمت طواف کرد
حُبِّ تو ریسمان دلم را کلاف کرد
حتّی عصا به مرتبهات اعتراف کرد
عشق تو حُکم قطعیِ حفظ شعائر است
هرکس که بی ولای تو مُردهاست کافر است
در فصل فصلِ کوچ، شبیه کبوتریم
از کاظمین تا حرم طوس می پریم
جیرهبگیره گندم خواهر برادریم
ما ریزهخوار سفرهی موسیبن جعفریم
این کاسهها رسیده به خوان سِتُرگ تو
قربان سفرهداری بابابزرگ تو
در خاک ما نسیم دلانگیز یاسهاست
ایران، پناهگاهِ ولایتشناسهاست
رویِ ضریحها، گرهِ التماسهاست
این عمه جانِ تو به خدا جانِ فارسهاست
مانند موجِ عاطفهها در تلاطمیم
خدمتگزار حضرت معصومهی قمیم
نقش تو طرح نقشهی آب و گل من است
حِرزَت امیدِ آخر هر مشکل من است
پشت در حریم شما، منزل من است
بابالجواد، باب مراد دل من است
دروازهی رسیدن شیعه به جنّتی
تو آن جواز آخر قبل از زیارتی
زلف تو جز نوازش باد سحر ندید
شش ماهگیِّ عاطفهی تو خطر ندید
گهوارهات لطیفتر از جنس پر ندید
شکر خدا که تشنگیات را پدر ندید
آه از دل حسین. سه شعبه بلند شد
اصغر سرش به تکّهای از پوست بند شد
اشک پدر به گونهی اصغر چکید..، آه
با چه مشقّتی به خیامش رسید..، آه
این صحنه را سکینه دَم خیمه دید..، آه
ارباب از رباب خجالت کشید..، آه!…
ولله قلبِ اَخنَس و خولی رقیق نیست
قبری که کندهاید برایش..،عمیق نیست
#شاعر: بردیا محمدی
*همه شنیدید:امام رضا بغلش کرد، همه صورتش را بوسه زد فرمود: با برکت تر از این طفل در اسلام نیامده، آنقدر به عمه اشون سفارش فرمودند.. مواظبش باش، نذار اصلأ یکبار ناله گریهاش بلند بشه..امام رضا یه امام بود"صل الله علیک یا ابا عبدالله"... (این روضههای تو ماه رجب این اشکهای تو ماه رجب این توسلات تو ماه رجب با همه ماههای دیگه فرق داره، چون این ماه مال خداست مستقیم خیرات و برکاتتون به دست خدا میرسه)."صل الله علیک یا ابا عبدالله" آقایی را معرفی کنم:فرمود: رو زدم آب بگیرم...پسرم را کشتند.یه نگاه کرد به قنداقهٔ علی، دید غرقابهٔ خونه یه نگاه کرد سمت خیمهها دید مادرش جلو خیمه منتظره، راوی میگه دیدم دوسه قدم رفت سمت خیمه برگشت چندباری این عمل تکرار شد، فهمیدم حسین خجالت زدهاست، یه راهی پیدا کرد پشت خیمهها با غلاف شمشیرش زمین را گود کرد این قنداقه را میان خاک گذاشت؛ اما یه وقت بشنوه یه خانمی صدا میزنه: حسین جان بذار یه بار دیگه علیمو ببینم....ای حسین..*