نمایش جزئیات
روضه _ حضرت زینب كبری سلام الله علیها_ سید مهدی میرداماد_قسمت پایانی
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست
ز بخت بد به دنیا ماندم ای دوست
چرا رفتی مرا با خود نبردی؟
ببین بعد تو تنها ماندم ای دوست
***
به یادت در نوای آب آبم
*مثل فردا گفت:عبدالله! بیا بستر من رو زیر آفتاب پهن كن.خانم جان چرا زیر آفتاب؟ گفت:آخه خودم دیدم،بدن داداشم سه روز زیر آفتاب*
به یادت در نوای آب آبم
چنان تو زیر تیغ آفتابم
تو راحت خفته ای در خانه ی قبر
ولی من از غمت خانه خرابم
***
لباس تو در آغوشم برادر
*دیدن یه چیزی رو محكم به سینه فشار میده*
لباس تو در آغوشم برادر
صدایت مانده در گوشم برادر
تو ماندی بی كفن بر خاكِ صحرا
چگونه من كفن پوشم برادر؟
*اجازه میدید شب شهادتی روضه بخونم؟هرچه بادا باد،هر كی لطمه بلد ِ بزنه،هر كی ضجه بلد ِ بزنه،این شب آخر دیگه بی بی داره كابوس می بینه،فردا دیگه راحت شد از این كابوس یك سال و نیم. داداش چی دیدم؟*
من و كابوس ِ شمشیر و تن ِ تو
تماشای به غارت رفتن تو
تورا سر نیزه ها بردند و مانده
برای من فقط پیراهن تو
***
سراسر نیزه می بینم به خوابم
سر و سرنیزه می بینم به خوابم
همین كه پلك بر هم می گذارم
تو را بر نیزه می بینم به خوابم
*داداش،من كه اومده بودم،من كه بالا سرت بودم؛خودت با گوشه ی چشمت اشاره كردی من برگردم،من كه اومده بودم،چرا گفتی من برم؟ چرا گفتی:" اِرجعی اِلی الفسطاط" چرا نذاشتی من پیشت باشم؟عقده شده برام،داداش من برگشتم،نمی دونم تو این فاصله چی شد، یه موقع رسیدم دیدم سرت رو خولی برده،یه موقع رسیدم دیدم لباس هات دست این و اونه،یه موقع دیدم انگشت و انگشترت رو بردن،دیدم یه جای سالم تو بدنت نذاشتن،لبامو رو لبات گذاشتم،حسین.....روضه ی خانم زینب یه گریز داره،تمام،گریز روضه ی زینب كجاست؟بهت میگم. داداش دیر رسیدم همه رفته بودن،منی كه پنجاه و چهار سال سرم رو بلند می كردم تو رو می دیدم،حسرت یه بار دیدنت به دلم موند،داداش چهل منزل سرت رو بالا نیزه دیدم اما هر چی التماس كردم یه بار نیزه دار،نیزه رو بیاره پایین من سرت رو بغل كنم نشد،داداش سرت هم قسمت من نشد،داداش اما خدا رو شكر بالاخره سرت قسمت یه نفر شد،خدا رو شكر بالاخره یه نفر به آرزوش رسید.*
بابا! مگه نگفتی بر می گردم
عمه رو خیلی خسته كردم
بیا می خوام دورت بگردم