نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجراشده شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان به نفسِ کربلایی حسین طاهری

روضه و توسل به حضرت زینب سلام الله علیها اجراشده شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان به نفسِ کربلایی حسین طاهری

سوخته گرچه پرَش، از شرر غارت‌ها
پا نهاده‌ است روی تاج ابر قدرت‌ها

اُسکُتوا گفت و عوالم همگی لال شدند
ریخت از هیبت او هیمنه‌ی هیبت‌ها
 
*دختر علیه، دختر فاطمه ست عالمه ی غیر معلمه ست همه کوفه می‌شناسن زینب و، فرق شام و کوفه در این بود شامیا زینب نمیشناختن اما زینب تو کوفه احترام ها داشت..*

سال‌ها پیش در این شهر بزرگی می‌کرد
آه! دیگر خبری نیست از آن عزّت‌ها 

بین این شهر بنا بود که مهمان باشد
اُف بر این رسم پذیرایی و این دعوت‌ها 

شاه‌ بانوی جهان باشی اگر هم وقت
دست بسته برسی می‌شکند حرمت‌ها

 *نذر داشت میگفت هر اسیری رو وارد کوفه کردند نان و خرما ببرید بدید تا نذرم ادا بشه منم حاجتمو بگيرم..با همه وجودش نذر کرده بود.. طبق روال دروازه شهر که باز شد اسرا رو وارد کردند دیدند دارن بین اسرا نون و خرما پخش میکنن.. بچه ها گرسنه بودند نون و خرما رو گرفتند یه وقت دید عمه سادات دوید بین بچه ها نان و خرما ها رو داره میگیره بچه ها با تعجب نگاه می‌کنندعمه رو  همه شکماشون گرسنه ست اما چیزی نمیگن خاندان رسول خدان برا همه تعجب بود عمه داره میگیره لقمه ها رو دونه دونه فریاد میزنه "ان الصدقه علینا حرام "تعجب کردند کسی خیر رو بر نمیگردونه همه نون و خرماها رو جمع کردند رفتند خونه ام حبیبه گفتند خانم ما مثل همیشه همونطور که گفتید تا اسیرا رو آوردند صدقات رو پخش کردیم. اما یه زنی اومد بین همه اونا بزرگشون بود.همه  صدقاتو جمع کرد بلند بلند با ناراحتی به ما گفت: "إِنَّ الصَّدَقَة عَلَیْنَا حَرَام" سریع از جا بلند شد ام حبیبه..  گفت چادرمو بدید من  برم یه خبریه ..صدقه فقط بر یه خونواده حرامه.. مگه میشه! فکر کنم نذرم قبول شده دوید سمت دروازه کوفه تا رسید گفت: به من بگید ببینم بزرگ این قافله کیه ؟دید همه با دست یه خانم قد خمیده رو نشون میدن. گفت: خانم من نذر دارم.. حالا بذار اول اینو بهت بگم اومده داره صحبت میکنه نشناخته. ام حبیبه شاگرد کلاس درس قرآن زینب بود. تو همین کوفه سال ها تو مدینه خادمه بی بی بوده مگه میشه زینبو نشناسه.. حالا تو کوفه بزرگ شده کنیز داره، خادمه داره، اومد داره با تعجب نگاه میکنه. چرا گفتی صدقه بر شما حرامه؟ من شاگرد کلاس درس زینب دختر علی ام.. صدقه فقط بر خانواده پیغمبر حرومه، شما کی هستید؟ دید سر و  آروم بالا آورد گفت: حق داری منو نشناسی.. تو منو نشناختی من تو رو شناختم.. ام حبیبه! من زینبم.. تموم شد اینجا؟ نه.. سختی ماجرا اینه میگه من باور نمیکنم شما خانم من باشید همه اینها رو کنار بذاریم که اصلا قد و قامتت به زینب دختر علی نمیخوره، رنگ صورتت به زینب نمیخوره، خیلی پیرتر از سن زینبی، خب همونجایی که حسین پیر شد منم پیر شدم، حسین جوونش رو زمین افتاده بود من بین نامحرما بودم برا اولین بار.. ام حبیبه گفت: من میدونم یه دلیل بگو من باور کنم شما زینبید.. من با زینب سلام الله علیها بزرگ شدم اصلا نمیشد جایی زینب باشه داداشش نباشه من میدونم شرط ضمن عقد زینب همین بود. گفت راست میگی ام حبیبه الانم بدون داداشم نیومدم همیشه سایه اش رو سرم بود یادته.. الانم سرتو بالا بگیر سایه اش رو سرمه.. اون سری که بالا نیزه داره قرآن میخونه حسین منه، ام حبیبه! منم یه کَلوم همینجا با حسینم درد دل دارم*

 سر تو را به روی نیزه آشیان دادند
مرا به مجلس نامحرمان مکان دادند

 حسین من! 
جماعتی که نمک خورده‌ی علی بودند
به خواهرت سر بازار کوفه نان دادند

 *یه طوری بگو حسین برا محرممون بمونه بگو حسین جان..!*
 
هر آنچه بود گذشت از فضیلت شب قدر
امید ما به شب اوّل محرم توست 

«حسین برا  شب اول محرم حسین »