نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج حیدر خمسه

روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳ به نفسِ حاج حیدر خمسه

پاگیر ماتمیم..،عقب هم نمی کشیم
عمری گذشت و دست از این غم نمی کشیم

از بس شبانه دور و بر شمع میپریم
باران اشک هم برسد نم نمی کشیم

*ای کشتی نجات، آقای به درد نخورا، آقای بی کس و کارا ،آقای همه بار افتاده ها بارم افتاده، کِی نظرت ما رو میگیره؟؟ سید عبدالرسول خادم حرم سید الشهداست.  اون نقل کرده سید عبدالحسین کلید دار حرم ابی عبدالله بود پسرش هم کلید دار بود. بعد صدام از دنیا رفت. این سید عبدالرسول از سید عبدالحسین نقل میکنه.. گفت: تو حرم سرکشی ميکرد. یهو  دید یه زائر پاهای زخم و خون آلود، دشداشه داغون، موهای ژولیده اومد تو حرم بدو رفت ضریح رو بغل گرفت. یه نگاه کرد دید کف حرم خونی شد. اومد دست انداخت از شانه اش گرفت کشید بیرون. گفت: چی کار داری میکنی؟ حرم خونی شد کشون کشون آوردش بیرون.گفت یه  نگاه  به گنبد کرد یه نگاه به این، گفت فکر کردم صاحب اینجا تویی راهشو گرفت رفت. این اومد حرم و تمیز کرد شب خوابید تو عالم خواب و رویا دید حرم روضه هست سید الشهدا منبره ،قیامت؟تکلیف همه معلومه اما یه سری ها نمیرن.. ملک‌ میاد میگه پاشید در بازه برو، آقامون داره روضه میخونه چون هیچکسی مثل ابی عبدالله نمیتونه بگه چه گذشت گودال..گفت تو عالم رویا صداش زد گفت: پاشو آقا سید عبدالحسین دل ما را شکستی..گفت:  آقا چی کار کردم؟گفت: عزیزترینم امروز اومده بود حرم... آخ آنقدر دلم میخواد منو عزیزم صدا بزنی.. چیز زیادیه؟؟ نه والله..یکبار خودمونی منو صدا بزن یکبار اسم منو صدا بزن ببین برات چه کنم.گفت مگه چی کار کردم؟ فرمود: امروز زائرم امروز از روستا پیاده اومده بود با من حرف می‌زد. تا رسید تو حرم تو از من جداش کردی. آی آقا با اون وضعیت اومده..فرمود: تو دهات با  هم روستایی هاش  دعواش شده بود خدا یه اولاد فلج داشت هی دست میگرفتنش اینم به اونا هی میگفت من تا حالا نخواستم. از آقا بخوام بهم میده بچمو همه گفته بودن برو بابا..اینم از دهاتش رو به حرم من راه افتاد پیاده هی میگفت حسین بچمو نجات بده.. تا دل اینو به دست نیاری نمیبخشمت. گفت آقا من نمی‌دونم کجا رفت.. فرمود: برو الان خیمه گاه اونجا یه دخمه ایه الان اونحا نشسته. بیدار شد بدو  رفت همون آدرس دید همان پیرمرد نشسته تا این اومد گفت: آقا فرستادتت؟ بچه ها همه مون را می‌بینند آه می‌ریم زیارت از دست  ندیا لحظه لحظه باهات همراهه..یه نفرو از قیافه و ظاهر و این حرفا قضاوت نکنیا اینا نشان دادند تو این خانواده هر چه پابرهنه تر تو دلی تر به قول حاج آقا محمود کریمی ميگفت: روضه گودال رو وقتی خواستی بخونی گیر کردی تو گودال دیگه هر چیزی سراغت میاد. فقر میاد سراغت..چون رفتی  تو گودال دیگه داری محرم میشی کم نیاری کسی که تا اینجای گودال برسه حرف بریدن و سینه... یکی میگفت: روضه انگشتر و میخونید به مردم توضیح بدید مگه میشه انگشتر در نیاد؟ گفت من میرم شبا خونه انگشترم در نمیاد دوتا تو سرم میزنم..آنقدر شمشیر خورده بود انقدر ضربه خورده بود برای این در نمی‌اومد. فکر نکنید ما یه دوتا رو پامون رو منبر میزنیم ...انگشتر انقدر تو این جنگه هی ضربه خورده بود به این انگشتر لذا برای این در نمی اومد. برا همین خنجر را در آورد. به قول سه ساله خانمش، میگفتی بهت میداد...*

ای کشتی نجات! تویی مایه ی حیات
ما بی جهت تو را به رُخ یَم نمیکشیم

شرط گرفتنِ پرِ شال‌اَت،طهارت است
ما بی وضو که دست به پرچم نمی کشیم

ما را کسی نخواست فدای سرت 
تا با توییم منت همدم نمی کشیم

از بعد آن که شمر به زلف تو چنگ زد 
شانه به هیچ گیسویی محکم نمیکشیم ..

گفت محاسن را به یه دستش گرفت با یه دستش خنجر رو گرفت. آه خلاصش کن بگو چی کار کنم تا که زود خلاص شوم. ببُر دیگه آنقدر زجرش نده چرا میبری ضربه هم میزنی. السلام علیک یا حسن بن علی

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سرکشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست ،عبدِ حسین است
هرکسی عبدلله است عبدِ حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحَصلِ زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عمویم

در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست

*دو سه باری جمعش کرد از وسط میدان اباعبدالله.بچه ساله، قد و قامتی نداشت، زره ای نداشت. علی اکبر که افتاد سنگ و برداشت.هاشمیه گرفتن بچه را قاسم دیگه رفت وسط. ابی عبدالله رفت آورد کنار حضرت زینب گفت بگیر این بچه را جواب نجمه را نمیتونم بدم. هنوز سر قاسمش عزاداریم.. بابا این نوه این همان خانمیه که  چهل نفر علی را می‌کشیدن یه نفر علی را اینور می‌کشید. حرومی داد زد چرا دستتو از علی قطع نمیکنی.مقتل میگه:گرفت غلاف رو یه جوری زد چهل نفر حریف نشدند..حسینم ازش غافل بشی رفته میدان ها ، لذا از یه جای دیگه عبدالله شده بود چشمای خانم.. یه بار ماه رمضان روزه ای دم غروب چشمات تار می‌بینه

سه روزه آب نخورده لذا هر جا میره عبدالله هم باهاش ميرفت. دم تل زینبیه برای عمه شرح می‌داد.. الان زدن تو سرش خانم درست نمی‌دید آقا! عمتون نمی‌دید.. غبار گرفته بود میدان و هی میگفت زدن زدن زدن ..عمو افتاد افتاد افتاد.  

*خدایا ما را قیامت با هم محشور کن.چرا ؟ما شهادت میدیم دیدم اون‌گریه می کرد.ما رو از هم جدا نکنیا..

حضرت عزوجلّ که ترس ندارد 
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

 وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
 زیر و زبر میکنم به عشق امیرم

از سر شوق است اگر بی کفنم من
مرد بی دفاعِ عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من
عمه! مهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه
عمه! سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم دگر هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری، نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

*گفت مادرم عقب رفت به دیوار خورد آه اهل دعوا نبود یهو زد مادرم به دیوار خورد افتاد.رد پا چی بود رو چادر ؟؟ یه زن باردار گریز بزنم.. دم گودال خواهرش وایساد گفت شمر آنقدر روش راه نرو چکمه تو در آر...گوش کرد" الشمر جالس علی صدرک" زانوهاش و فشار داد. آه!حسین حسین..* 

*اصبغ بن نباته صحابه امیرالمؤمنین بود.  دیوار به دیوار خانه حضرت علی بود. زن اومد نصف شب گفت اصبغ پا شو..گفت چته زن؟ گفت: علی داره داد میزنه گفت:  آرامش بذار داغ دیده، داغ حضرت زهرا که کم نیست.دوباره سر گذاشت برای خواب  دوباره زنه اومد گفت: اصبغ پاشو علی داره هوار میزنه..اومد در خانه امیر المؤمنین،آقا تا اصبغ را دید اومد تو بغل اصبغ. گفت: آقا اینجوری گریه نکن.. گفت: اسبق این بچه ها بیچاره ام کردن هر کدوم را خوابوندم حسن نمیخوابه. تا چشماشو میبنده میگه: نزن نزن نزن نزن.. اومد تو خیمه دید نیزه اشو گذاشته تو خاک سر گذاشته رو نیزه هی میگه حسن کجایی برادرم؟ ببین با زن و بچه کجا گیر افتادم.. وقتی علی اصغر را برد پشت خیمه ها شروع کرد براش قبر کندن دیدن داره هق هق میزنه. نه اونی که همه دیدن سر علی اکبر بود دشمن نوشته تاریخو..دیدی حسین داره ضجه میزنه بالا سر علی..بلند بلند گریه کرد..* 

جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟
از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟
حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه! یسار و یمین چه قدر شلوغ است
دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است

*عبدالله داره میگه..*

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد
با طرف راست یک کنار که افتاد

بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد
عمه! ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند

*یهوو دست از دست عمه کشید بدو رفت وسط میدان خودش و انداخت وسط، دست آورد بالا شمشیر دست و قطع کرد  افتاد تو بغل عمو.. آقا داد میزد نیا نیا. زینب داشت میدوید. نیا نیا.. آه! خیر نبینی حرمله آه! عبدالله را دوخت به حسین تیرش و زد بدن دوخته شد.. حسین حسین..

#سینه_زنی

«ای وای عمو حسین»

از عمو در دل گودال سری مانده هنوز
از همای من و تو بال و پری مانده هنوز

بید مجنونِ تبر خورده‌ی ما افتاده
ولی از سرو صنوبر اثری مانده هنوز

«ای وای عمو حسین»

خونِ من دق کنم ای عمه اگر، گردن توست
آخر از شیر جمل شیر نری مانده هنوز

همه ی ایل بدانند ز کندوی حسن
عسلی رفته ولی شکری مانده هنوز

تا رسیدم دم گودال سنان آنجا بود
گفتم ای داد که اینجا خطری مانده هنوز

بی‌حیایی به کمربند عمو زل زده است
نیت شوم بد خیره‌سری مانده هنوز

عمر سعد تفاخر به پسرهایش کرد
آمدم تا که بداند پسری مانده هنوز

ساربان دیر رسید و به غنائم نرسید
پس به انگشتر او هم نظری مانده هنوز

عمه جان خیر ببینی که رهایم کردی
زیر خنجر به خدا چشم تری مانده هنوز

«ای وای عمو حسین»