نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت جوادالائمه علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

روضه و توسل به حضرت جوادالائمه علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا طاهری

شرار زهر جفا تا به پیکرش افتاد
دوباره خنده به لبهای همسرش افتاد

به اُم فضل بگو کف مزن مکن شادی
که در شماره نفسهای آخرش افتاد

نهاد سر به روی خاک و دست و پا میزد
چه آتشی به دل درد پرورش افتاد

*اون عاشق میگفت: درسته امام مجتبی غریبه. اما بخدا قسم از امام حسن غریب تر جوادالائمه ست. از کجا داری این حرفو میزنی؟ گفت آخه لحظه های آخر امام حسن کنار بسترش ابی عبدالله بود، زینب بود، اباالفضل بود. همه داشتن گریه میکردن بحالش. همه دور بستر بی قرارش بودن. اما بمیرم برا اون آقایی که لحظه های آخرش یه عده کنیزا هلهله میکردن، یه عده کف میزدن. یه نفر نبود سرشو به بالین بگیره...*

به خاک حجره خودش را کشید با زحمت
رسید پشت در و یاد مادرش افتاد

به یاد مادر پهلو شکسته ای ،که به در
چنان زدند لگد پیش شوهرش افتاد

هنوز نقش زمین بود پشت در زهرا
که درب سوخته ناگاه بر سرش افتاد

*اومدن پهلو امام رضا گفتن آقا! ما تا حالا پسرتو به این حال ندیدیم. چشاش کاسه خونه. هی مشت میزنه رو زمین. هی میگه "والله لَأُخْرِجَنَّهُمَا و لَأُحْرِقَنَّهُمَا... "آتیش تون میزنم. امام رضا جلو اومد بغلش گرفت. عزیز دلم! پسرم! چرا چشات کاسه خون شده بابا؟ فقط یه سوال کرد از امام رضا. گفت بابا به من میگی جرم مادرم چی بوده؟ چرا سیلی تو صورتش زدن...؟*

به جای واعطشا واحسین بر لب داشت
به یاد تشنگی جد اطهرش افتاد

*چن جا دیگم دلتو داره می بره ها...*

به پیش دیدهٔ او ظرف آب را تا ریخت
به یاد آن عموی آب آورش افتاد

به یاد مشک پر آب و هجوم تیر عدو
به یاد ضرب عمودی که بر سرش افتاد

*صاحب مقتل کبریت أحمر این نقل رو آورده. ایشون مقتلش خیلی هم محکمه...*

شباهتش به حسین غریب کامل شد
ز بام پیکر پاک و مطهرش افتاد

* بردن رو پشت بوم بدن آقا رو. حالا با چه بی ادبی بردن بدنو. تاریخ نوشته میکشیدنش. سر جوادالائمه به این پله ها میخوره. یا امام رضا شما این روضه ها رو نشنو امشب. گفتن زهری که دادید زیر آفتاب بوده، بدن تجزیه میشه از بین میره. اینجا هم به خواسته شون نرسیدن. دیدن کبوترا اومدن، بال تو بال هم دادن. بدن پسر فاطمه آفتاب نخوره. چرا میگی حسین؟ میخوای بگی کبوترا کجا بودن کربلا؟ مگه نمیدونی یه کبوتر عاشق اومد بالاسرش. گفت حسین! هرچقدم تازیانه بزنن، از کنار بدنت نمیرم. اما یه مشت حرامی ریختن تو گودال. "فَاجتَمَعَت..." تا حالا زینبو میزدن ایستاده بود." عِدّة من الأعراب... "یه وقت دید دارن دخترو میکُشن....*

چه خوب شد که خواهر نداشت مثل حسین
که روی خاک ببیند برادرش افتاد

برادری ته گودال بر زمین افتاد
سنان که خورد به پهلوش ، خواهرش افتاد

به قتلگه تنش افتاد بر زمین یکبار
هزار مرتبه از روی نی سرش افتاد

چرا ز نیزه نیفتد سر پدر وقتی
که از بلندی آن ناقه دخترش افتاد

#شاعر: عبدالحسین میرزایی