نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

"لاحول و لا قوةالا بالله العلی العظیم حسبناالله و نعم الوکیل نعم المولی ونعم النصیر"* همچی که داشت میومد سمت مولا هی میگفت: نعم المولی و نعم النصیر.."
*وقتی خبر دادند حر داره میاد ابی عبدالله به علی اکبر فرمود: علی جان! شما برو استقبال حر. ای عهده دار مردم بی دست و پا، آقاجان امشب دست ما رو هم بگیر..لذا وقتی حر اومد حر تنها نیومد پسر بیست و پنج ساله اشو آورد. برادرش رو آورد غلامش رو آورد. حر کم کسی نبود.صاحب منسبه حر فاضل، ادیب، فرمانده لشکره اما یه جوری برگشت دیدندچکمه هاش و دور گردنش انداخته. میگن اباعبدالله دید سرش پایینه دستای مبارک رو گذاشت زیر محاسن حر صدا زد.."یاشیخ !ارفع راسک " سرتو بالا بگیرچه کرد با دل حر،هی میگفت من دل بچه هاشو لرزوندم امشب بگو آقا!*
من از بچگی عاشقت بودم
*امشب شب توبه اس شب گناهکاراس امشب اومدم بگم آقاجان چه عزتی به حر دادی.به اون لحظه ای که حر با صورت تو گودال خورد زمین..میگن وقتی صورتش رو خاک بود داشت با خودش حرف میزد.میگفت: نه حر تو که حبیب نیستی، تو که بُریر نیستی، تو که زُهیر نیستی، تو دل زینبو لرزوندی، نه!حسین بالا سرتو نمیاد.مشغول دعا بود دید یه نفر سرشو از زمین برداشت نگاه کرد دیدبه به "رحمة الله الواسعه"، اون دستمال معروف رو هم بست به سرحر، یه سرّیه هر شهیدی می افتاد زمین اباعبدالله سراسیمه خودشو میرسوند بالا سرش میدونی چرا؟ امام میدونست اینا زنده زنده سر از بدنشون جدا میکنند. هر شهیدی زمین افتاد خود حسین آمد بالا سرش.. اما امون ازاون ساعتی که بلندمرتبه شاهی با گونه راست تو گودال خورد زمین.. داشت مناجات میکرد صدا میزد.." الهی رضا برضاک تسلیما لامرک" یه وقت دید رو سینه اش سنگین شدچشم بی رمقشو باز کرد دید شمر نشسته ر وسینه اش ..اینجا بود لحن مناجاتش عوض شد هی میگفت:" یاغیاث المستغیثین "
حالا تو دستاتو از سرت بیار بالا به ناله های زینب کبری بالای تل الهی العفو..*
شیرین شود به بردن نام تو کام ما
این یا حسین ما شراب مداوم ما
تنها دو قطره اشک برای تو ریختیم
زهرا به یاد خویش سپرده است نام ما
*همچی که میگی حسین مادرش میگه اگه حسین خودتو میگی خدانگهش داره اما اگه داری حسین منو صدا میزنی بین دو نهرآب هی میگفت جگرم داره میسوزه..*
خرد و کلان برای تو مجلس گرفته اند
روضه است اجتماع خواص و عام ما
هنگام مرگ همچو وهب بی سر
جانم فدای لحظه ی حُسن ختام ما
مثل حبیب عشق تو راجار می زنیم
نامت شنیده می شود از پشت بام ما
با جبر خود به بند کشیدی زُهیر را
*چه عشقی داشت یه جوری بهش نگاه کرد.خانمش اومد گفت: پاشو برو، زهیر هی میرفت جایی خیمه میزدکه اباعبدالله رو نبینه،پیکش که اومد تو خیمه لم داده بود.خانمش گفت :پاشو برو می دونی این کیه؟ پسر فاطمه اس.. لذا وقتی اومدچه جوری بغل کردحسین رو مادرش اینجوری بغلش نکرده بود وقتی برگشت خانمش پرسید چی شد دیدی حسین رو؟ گفت: بله هرکه دارد هوس کرب وبلا بسم الله..*
بهشت ارزانی خوبان عالم است
بهشت من تماشای حسین است
مثل حبیب عشق تو را جار می زنیم
برای حبیب نامه نوشت.«حبیب باش که دعوت به کربلات کنن..»من الغریب الی الحبیب..یه وقت دیدند این پیرمرد از جاش بلند شد نامه پسر زهرا رو داره میخونه.. سریع بارو بنه اش رو برداشت، شمشیرشم برداشت، اومد بازار تنهایی نیومد اومد رفیق قدیمیش رو تو کوچه ها و بازار گشت پیداکرد.رفیقش کیه ؟ جناب مسلم ابن عوسجه دوتا پیر عاشق از صفین با هم بودند بر چا علی شمشیر زدند.دید مسلم بن عوسجه داره میره گفت کجا ؟ گفت دارم میرم حنا بخرم محاسنم رو خضاب کنم. گفت رفیق بیا بریم یه جایی ببرمت به عاقبت همه غبطه بخورن...
رفیقشم برداشت با خودش آورد کربلا لبخندی با آمدن حبیب و مسلم ابن عوسجه رو لبهای خانم زینب و ابا عبدالله آمد*
باید جناده وار پسر را فدات کرد
در پیش پات سر ببرن از تمام
گفتی به جونِ خویش که آزادی و برو
او گفت زندگی پس از تو حرام ما
*کجا برم حسین من بی تو می میرم
تو خوشیا کنارت بودم الان که غریب گیر آوردنت می گی برو..نه آقا..بذار بمونم جونمو فدات کنم. گفت:آقا پوستم سیاهه بوی بد میده به من می گی برو؟من کجا برم ؟ من میگم شاید همین حرفش باعث شد کاری کرد اباعبدالله روز عاشورا که برا هیچکس انجام نداده بود. صورت به صورت کسی نذاشت غیر علی اکبر.لذا تاریخ میگه وقتی رسید بالا سر این غلامش دیدند صورت رو صورتش گذاشت.یه کاری کرد بعد عاشورا اومدند دیدند چه بوی عطری میاد.اومدن دیدند بوی عطر ازبدن این غلامه، آقا میشه زندگی ما رو هم رنگ و بوی حسینی کنی..*
باید شبیه عابس تو خلق بشوند
حب الحسین اجننی از هرکلام ما
این حرف عابس به اصحاب کربلا
نفعی نبود و نیست به جز با امام ما
بر روی تیر نام خودش را نوشته است
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
ما را عقیله دور و برت جمع کرده است
دخت علیست علت انسجام ما
وقت غروب بود که زینب بلند گفت
خولی قدم گذاشته بین خیام
چادر سیاه خواهرت افتاد دست شمر
در زیر پا لگد شده حد و مقام ما
اومد محضر آقا گفت: آقا چرا اینقدرگریه میکنید؟شما پیغمبر رو از دست دادید، پدرتون امیرالمؤمنین به شهادت رسید، مادرتون فاطمه زهرا و برادرتون امام حسن به شهادت رسیدند. حضرت یه نگاه کرد فرمود: شهادت کرامت ماست گوشت و پوست و استخوان ما با شهادت عجین شده. اما یه سوال دارم قبل ازکربلا زنی ازبنی هاشم به اسارت رفته؟ تا قبل از کربلا کسی قد و بالای عقیله رو ندیده بود ازجمع ما زنی به اسارت نرفته بود..
کار یه جا اونقدر بالا گرفت میگن اون لحظه آخر امام حسین رفت تو خیمه امام سجاد وصایای امامت رو تحویل بده. یه وقت امام سجاد نگاه کرد دید بابا نفس می کشه از لابه لای جوشن خون بیرون می زنه.یه نگاه کرد گفت: بابا! مگه دیگه کسی دور و برت نیست؟ بابا عموم عباس کجاست؟ یه نگاه کرد صدا زد علی جان دیگه این خیام محرمی غیر من و تو نداره. امام رفت لحظاتی بعد یا ساعاتی بعد نمیدونم عقیله دید زمین کربلا داره می لرزه دوید تو خیمه امام سجاد چی شده عزیز برادرم! چرا هوا دگرگونه، چرا زمین داره می لرزه ؟صدا زد عمه جان همین الان کاربابام رو یکسره کردند. لذا پرده خیمه رو کنار زد..*
سری به نیزه بلند است دربرابر زینب
حسین ای تشنه لب حسین
ای بی کفن حسین
*ازامام سوال کردند آقا می فرماییدکربلا این اتفاق افتاد؟ آری.. اما دیدند حضرت هی میگه الشام! الشام! الشام.. آری اینا تو شام هفت تا بلا سر ما آوردند. اولیش این بود امام فرمود: ما رو پشت دروازه ساعات معطل کردند ما رو طلوع آفتاب وارد کردند دم دمای غروب ما رسیدیم یه مسیر کوتاه رو یعنی اینقدر زینب رو تو این کوچه ها گردوندند. دومین بلایی که حضرت فرمود: ایناریسمان بلندی آوردند یه سر ریسمان رو به گردن من بستند، یه سر ریسمان رو به بازوی عمه جانم.. کی جرات کرده طناب به دست زینب ببنده؟ امام میفرماید:ما بین من وعمه جانم این ریسمان رو به بچه ها وصل کردند. هر موقع تازیانه می زدنند می دیدم این بچه ها باصورت زمین می خوردن. سومین بلا مه امام فرمود: اینا جایی ما رو اسکان دادندکه شبها بچه ها از سرما می لرزیدند. روزها از تابش آفتاب می سوختند.چهارمین بلا میدونی کجا بود؟ حضرت فرمود:یه جا مسیر رو شمر عوض کرد.. دهنه ی شتر رو گرفت گفت: ببرید محلهٔ یهودیا، زینب و وارد محله یهودیا کردند...*
زینب و یه مشت حرامی
زینب و مردای شامی
*رفتن تو محله ی یهودیا انقدر رقاصه ها دور این کاروان رقصیدند،مشروب خوردند. سهل ساعدی میگه اومدم سوال کردم شما عید دیگه ای داریدشما؟ گفتند برگرد نگاه کن سهل ساعدی میگه برگشتم دیدم سر بریده حسین رو نیزه اس. اومدم جلو خودمو به یکی از این دخترا معرفی کردم گفتم: خانم جان من سهلم از دوستان شمام یه نگاه کرد. فرمود: سهل! پول همراهت داری؟ گفتم: بله خانم جان،سهل برو بده به نیزه دار بگو سر بابامو از وسط زنها ببرند. اینا کمتر به نوامیس حسین نگاه کنند. یه وقت دیدم یه پیرزن عجوزه پنجره خونه اشو باز کرد. گفت: چه خبره؟ گفتن پیر زنیه عده خارجی آوردند. گفت کی ایتا، بزرگشون کیه؟گفت: بزرگشون حسینه. کدوم حسین؟ گفتند:حسین ابن علی ابن ابیطالب، تا گفت علی دیدند پیرزن بلند شد گفت ما از بابای اینا زخم خوردیم یه سنگ بزرگ برداشت رفت تو بالکن خونه اش به نیزه داری که سرحسین رو می برد اشاره میکرد سر رو بیاره جلو، خم شد سنگ رو برداشت یه وقت خانم دیدچنان سنگ روزد تو صورت داداش..*
من بی وضو موی تو را شانه نکردم
حالا به دنبال سرت باید بگردم
عشق زینب حسین حسین
ای بی کفن حسین حسین
*تازه از بازار برده فروشا رد شدند.*
ما پرده نشینان حرم راچه به بازار
دور از نگاه غیرت عباس روی نی
بر روی قیمت اسرا چانه می زدند
برچسب ها
- متن روضه
- حاج حسن شالبافان
- حسن شالبافان
- شالبافان
- شعر مذهبي
- روضه جانسوز
- شب چهارم محرم
- متن روضه امام حسين
- روضه و توسل
- شعر روضه
- گريز روضه
- گريز مداحي
- متن روضه شهادت امام حسين
- اباعبدالله الحسين
- متن شعر مداحي
- براي امام حسين
- متن روضه با صوت
- متن روضه شب دهم محرم
- دانلود صوت روضه
- متن شعر و روضه به همراه سبک
- آموزش مداحي