نمایش جزئیات

روضه و توسل به مریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

روضه و توسل به مریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام  اجرا شده شب پنجم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

همه جا بروم به بهانه ی تو
که مگربرسم درخانه ی تو 
که تویی درمان همه دردم 
همه جا دنبال تو می گردم 

«دستاتو بیاربالا.. 
یا اباصالح مددی مولا یااباصالح مددی مولا»
 
چشم وا کرده شدم دست به دامان حسن
مادرم افکند مرا در یم احسان حسن
 
*امشب شب امام حسنه انقدر آقای ما غریبه، مظلومه، وقتی میگی حسن شاید مادرش امشب بگه دستتون درد نکنه الان تو عالم همه دارن میگن حسین کسی حسنمو صدا نمی زنه...*

چشم وا کرده شدم دست به دامان حسن 
مادرم افکند مرا در یَم احسان حسن 

روزی از دست علی خوردمو از خوان حسن 
بر جبینم بنویسید مسلمانِ حسن 

دل خود را سر هر بام هوایی نکنم 
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنم 

رو به هر قبله و قبله نمایی نکنم 
پیش هر سفره که پهن است گدایی نکنم 

نان هر سفره حرام است بجز نان حسن

*وقتی اومد وارد مدینه شد دید در اون گرمای طاقت فرسا یه آقایی مشغوله تو بیابونا بیل زدنه کار میکنه.. اومد سلام داد نشست تا اومد..آقا سفره رو باز کرد هر کار کرد دید نمی تونه همسفره بشه بلند شد، آقا فهمید صداش کرد گفت: وارد شهر که شدی از هر کی بپرسی خونه حسن ابن علی رو‌ میخوام نشونت میدن. اونجا سفره پهنه اومد از هر کی سوال کرد نشونش دادند.. اومد دید یه سفره ای پهن کردند یه غذای عالی یه آقایی هی میاده دور سفره میگرده کنار این میشینه کنار اون میشینه لقمه تو دهن جذامیا میذاره.. از همه پذیرایی میکنه.بهش راه دادن اومد نشست حضرت دید یه لقمه خودش میخوره یه لقمه تو کیسه اش می ذاره،امام نشست کنارش گفت: هرچی میخوای میل کن هر چقدم دوست داری میدم ببری. طرف به قول ما یه جوری شد. گفت: آقاجان من برای خودم نذاشتم .تو راه که می اومدم بیرون شهر یه آقایی تو نخلستان کار میکرد آدرس خونه شما رو هم  اون بهم داد.بر اون میخوام ببرم، حضرت یه نگاه بهش کرد شروع کرد اشک ریختن.گفت: ای مرد این سفره برا همون آقاست. اون بابای غریبم امیرالمؤمنین علیه، لذا همه عالم سر سفره امیرالمؤمنین اند..*
 
چه مقامی وچه نامی چه مرامی دارد
چقدر لطف به بیمار جذامی دارد 

خنده در پاسخ آن سائل شامی دارد
وه که ارباب دو عالم چه امامی دارد

همه اینها غزلی هست به دیوان حسن 
آن که نامش شده احلی من عسل کیست  حسن
 
آنکه بخشندگیش گشته مَثل کیست حسن 
معنی حی علی خیرالعمل کیست حسن

مرد نام آور پیکار جمل کیست حسن 
شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن

ارث مظلومیت از غربت بابا دارد
قدخم، سینهٔ پرخون، دیدهٔ دریا دارد
جگری سوخته از زخم زبانها دارد
گر بگوییم غریب الغربا جا دارد

زهر آمد به سراغش جگرش ریخت به هم 

*اجازه بدین امشب از امام حسن بخونم وقتی خانمش زهر رو بهش داد...یه نگاه بهش کرد گفت: از در پشتی حجره برو بیرون ،چقدر مرام داره. الان داداشم حسین میاد، الان عباس میاد... یه روز امام حسن نتونست بره مسجد نماز، ابی عبدالله رفت مسجد. راوی اومد گفت:آقا زود خودتو برسون مسجد،چی شده؟ گفت دیر برسی ابی عبدالله مروان رو به درک واصل میکنه. امام حسن اومد دید ابی عبدالله مروان رو زده زمین نشسته رو سینه اش. اومد گفت: داداش بلند شد چی شده ؟صدا زد حسن جان! من اینجا نشسته بودم این نانجیب رفت بالا تخته چوب شروع کرد به بابا علی جسارت کردن. اونجایی که فضائل امیرالمؤمنین گفته نشه منبر نیست تخته چوبه، امام حسن یه نگاه بهش کرد. گفت: داداش حق داری ولی من هر روز اینجا می نشینم...امان ازغریبی اتون امام حسن جانم ..*

زینبش آمد و چشمای ترش ریخت به هم 
همه ی خاطره ها در نظرش ریخت به هم
 
دل پریشان شده از موی پریشان حسن

چقدر سخت گذشته اس به او درکوچه
چه مراعات نظیری است حسن در کوچه
 
باز هم خاطره ی گریه مادر در کوچه
قاتل جانِ حسن می شود آخر در کوچه 

چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد
وای بر من زد و بر صورت گل جا افتاد

ناگهان روی زمین حضرت زهرا افتاد
خواست تا پاشود باز هم اما افتاد
*همه داغ امام حسن از این بود که تا صبح گریه میکرد، من دلیلیشو بهت میگم..وقتی مادر با حسن رفت حواله فدک گرفت..مادر ما را کشتند تو کوچه ها ..*

 محکم می زدند
چهل نفر با هم می زدند

*نانجیب یه جوری زهرا رو زد دیگه چشم مادر ما جایی رو نمی دید.همه اوج مصیبت امام حسن این بود اقا همیشه میگفت اگه من با مادرم نبودم نانجیب مادر ما رو نمی شناخت. آخه حرامزاده وقتی اومد تو کوچه نگاه کرد نمیتونست تشخیص بده که فاطمه کدومه یهو امام حسن رو دید کنار خانمی داره میره. دوید اول که رسید یه لگدزد به پهلوی مادر...امان امان امان امان*
مثل یه صاعقه تکبیر حسن می آمد
یازده ساله ترین شیر حسن می آمد 

بر تنش پیروهن خویش کفن ساخته است 
او حسینی از خشت حسن ساخته است 

یازده جرعهٔ ناب از یَم حیدر خورده است 
خوب پیداست که بر غیرت او بر خورده است

او یتیمیست که نعلین ندارد حتی 
فکر صد زخم در آن بین ندارد حتی
 
او نمی دیدکه خاری به کف پایش بود
دامن پیروهنش زیر قدمهایش بود

چند باری به زمین خورد ولی باز دوید
تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید

دیدند عبدالله با عمه زینب اومد بالای تل، روضهٔ امشب روضهٔ مقتله، روضه ی عاشوراست. عبدالله آخرین شهید قبل از امام حسینه. بعضیا فکر میکنند علی اصغر آخرین شهیدِ قبل اباعبدالله هست.این بچه امانت دست خانم زینب بود.از مدینه که راه افتادند ابی عبدالله دست عبدالله روگذاشت تو دست زینب..وقتی امام حسن شهید شد این بچه یه سالش بود. لذا تو دامن ابی عبدالله بزرگ شد بعضی وقتا اباعبدالله رو صدا میزد بابا..خیلی ابی عبدالله مراقب یتیم امام حسن بود به خواهر سفارش کرد زینب جان دست عبدالله رو رها نکن این بچه خیلی شوق شهادت داره از موقعی که داداشش قاسم رفته دیگه نمی تونه رو پاش بند بشه..

خیره چشمان ترش روبه همان منظره بود
دور گودال فقط دایره در دایره بود

همه با خاطره بغض علی جمع شدند
حلقه در حلقه به یک نقطه ولی جمع شدند

باید از بین همه رد بشود می داند

*خانوم دستشو گرفته منتظر فرصته..الان بهت میگم کی دوید.. یه وقت بی بی  نگاه کرد دید یه نانجیب موهای ابا عبدالله رو گرفت..اینجا خانم دستاش اومد بالا گذاشت رو سرش صدا می زد.."اما فیکم مسلم"آیا بین شما یک مسلمان نیست ؟
یه وقت عبدالله نگاه کرد دید الان فرصت خوبیه دوید به سمت گودال..*

رد شد از حلقه‌ی پیران عصازن
و سپس از وسط جمعیتی، سنگ به دامن

نه فقط سنگ، که چوب و شن و آهن
بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری

و صدای نفس و شیحه و کوبیدن سم‌ها
همه سو حول قدم‌ها و علم‌ها

به خودش گفت کمی مانده برو
از وسط این همه جامانده، برو

پیش می‌رفت ولی، حلقه‌ی یک لشکر شد
متراکم متراکم متراکم‌تر شد

داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد
از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد

رد شد از حلقه‌ی سر نیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پر از خون و تن کوچک مجروح دوید و لب گودال رسید و ته گودال چه دید

*همچین که رسید دید شمر عمو رو با پا برگردوند. محاسن عمو رو گرفت تو دست یه حرامزاده شمشیر رو برد بالا..عبدالله دستش رو برد جلو، چنان ضربه دست عبدالله...افتاد رو سینه ی حسین خوش بحالش، پسر امام حسن چه مقتلی داره. تا حالا بهش فکر کرده بودی افتاد روسینه ی عمو، بغلش کرد. عمو چرا اومدی؟ یاصاحب الزمان...من به بابام قول دادم عموم رو تنها نذارم، یه وقت دیدند یکی صدا میزنه حرمله این بچه مزاحمه. دیدند حرمله اومد جلو.. حرمله تیر زیاد زده هر تیری زده از فاصلهٔ دور بود.  اگه به قلب حسین زد، اگه به علی اصغر زد، اگه چشم عباس رو زد،  
اینجا دیدند آستین هاشو زد بالا تیر رو درآورد و سرفرصت گذاشت تو چله کمان قدم برداشت اومد جلو یه وقت عبدالله برگشت نگاه کرد چنان تیرزد تو حلقوم عبدالله....*

ناله ایی بین گلو بود که زهرا غش کرد
او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد

کاش جبریل جراحت دو تن را می بست 
کاش می شد که علی چشم حسن را میبست 


باز از خاک حسن مادر خود را برداشت
شمر تا کندترین خنجر خود را برداشت 

«بگو حسین.. مظلوم حسین..
عطشان حسین بی کس حسین »

*نانجیب غلاف رو از مغیره گرفت. گفت اینجوری نمی زنند..چرا بهش رحم میکنی؟ مگه نمی بینی نمیذاره علی رو ببرم. انقدر با غلاف به سر و صورت زهرا زد..*

گریه کنید مادر ما بی گناه بود 
گریه کنید مادر ما  پا به ماه بود

«حسین ای تشنه لب حسین 
دور از وطن حسین..»
 
«ان  شاءالله نبینی مادرت جلو نامحرم زمین بخوره..ان شاءالله بچه ایی نبینه مادرش چادرش پاره میشه.. هی میگفت: مادر خونه امون این طرفه بیا  مادر من..دو دستتو بیار بالا اللهم عجل لولیک الفرج»