نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

روضه و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده شب نهم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج حسن شالبافان

به اون ساعتی که مادرش ام البنین، مادر حیا، مادر ادب، مادر وفا، قنداقه رو داد دست خانم‌ زینب عرض کرد بی بی جان بچه رو نزد امیرالمؤمنین ببرید. ،یه مادر بعد نُه ماه بارداری بچه اش بدنیا میاد همه آرزوش اینه وقتی قنداقه رو دست باباش میدن لبخند رضایت به بچه بزنه. میگن ام البنین یه گوشه ایستاده بود. قربون ادبت برم بی بی، عباس بعد باباش امیرالمؤمنین هرچی داره از مادرش ام البنین داره، ادب کرد یه گوشه ایستاده بود امیرالمؤمنین اول از همه دستای بچه رو از قنذاقه در آورد هی دستاشو می بوسید گریه میکرد. خانم ام البنین اومد جلو آقا جان یه سؤال دارم خدای نکرده دستای بچه ام ایرادی داره ؟مولا فرمود: نه،یه روز میاد حسینم این دستا رو از زمین بر میداره،"هذا ذخر الحسین" این ذخیره حسینمه..بی دست کربلا دست منم بگیر. شب تاسوعاست. تاسوعا مهمونای خودشو داره بعضیا توی طول سال کاری با این دم و دستگاه ندارند اماbحساب عباس جداست. یه شب و روز تاسوعا میاد ارمنیا میان دست رد بر نمی گردند،گرفتارا میان، مریض دارا میان، لذا وقتی شنید مولا فرمودند "هذا ذخرالحسین" یه روز دیگه ام زینب یه صحنه ای دید بچه رو برداشته دور سر حسین می گردونه. یه بارهم وقتی مولا مشرف شدن خانه دیدن خانم یه گوشه نشسته زانوی غم بغل کرده چی شده؟ آقاجان یه خواهشی دارم چی شده؟ اگه میشه تو این خونه منو دیگه فاطمه صدا نزنید. ببینید ادب رو..گفت: چرا ؟بهترین اسم عالم فاطمه است.گفت آقا جان می دونم اما هر موقع میگید فاطمه می بینم زینبت به در نگاه میکنه. خیلی ادب داره این خانم.. میگن شب عروسی وقتی خانوم رو از طایفه بنی کلاب بود. جلال و جبروتی وارد خانه شدن دیدن یه جایی خانم  دستشو بلند کرد ایستاد. گفتند چی شده؟ گفت اینجا کوچه بنی هاشمه، شنیدم اینجا فاطمه زمین خورده، شنیدم اینجا صدای ناله های فاطمه بلند شده، شنیدم اینجا محکم می زدند،چهل نفر با هم می زدند، هرچی داره مولا ازمادرش داره..سائل از عاشورا خبر نداشت هر سال میومد در خونه ی اباالفضل رزق یکسالشو میگرفت میرفت. اومد در زد کنیز اومد دم در گفت برو بگو آقام بیاد. گفت آقات کیه؟گفت  آقام اباالفضل، هر سال میومدم روزیم و میگرفتم میرفتم‌. کنیز یه نگاه بهش کرد گفت دیر اومدی آقاتو کربلا شهیدش کردند، میگن کنیز در رو بست اومد داخل، خانم ام‌البنین پرسید کی بود دم‌در؟ گفت خانم جان یه گدایی بود گفت هر سال میومد، خب چی بهش گفتی گفتم عباس نیست شهید شده. میگن این خانم بلند شد چرا بهش گفتی بره؟ اومد تو کوچه ها گدا رو پیداش کرد. تو بودی گدای عباس؟آره خانم شما کی هستی؟ گفت بیا بریم هرچی میخوای بهت بدم. عباس نیست مادرش که هست. بذار بگم مادرجان مادرجان مادرجان،می دونید کیا به این خانم میگفتند مادرجان ؟ ابی عبدالله میگفت مادر جان.. خانم زینب وقتی که از کربلا برگشتند بغلش کرد گفت مادرجان... 
کاروان برگشت یه وقت دیدند خانم زینب نگاهش افتاد دستاشو باز کرد رفت بغل این خانوم.. اول خانم گریه نمیکرد این خانوم میگفت:زینب جان! گریه کن مادر.. عزیزم.. چی شده زینب جان؟گفت مادرجان نبودی کربلا دستای عباسو زدن هی میگفت از حسینم چه خبر؟ حسینم کجاست؟  میرفت قبرستان بقیع چهارصورت قبر درست میکرد هی میزد تو سینه میگفت وای حسینم.. گفتند تو مادر چهار شهیدی چرا هی میگی حسین ؟گفت بچه های من مادر دارند براشون‌گریه میکنه.*

مسلمانان حسین مادر ندارد 
غریب است و کسی بر سر ندارد

حالا به خانوم ام البنین دستامون رو بلندکنیم ،خدایا به این مادر ادب امشب به ما نگاه کن. ما شب تاسوعامون رسید..شروع با استغفار ریشه داره.. امام وقت گرفت برا استغفارو  برا نماز و قرائت قرآن واستغفار،این دستتو بیار بالا به بی دست کربلا الهی العفو الهی العفو...*

رسیده رزق عالم از سر خوانِ ابوفاضل
تبرک میکند هر سفره از نانِ ابوفاضل 

چه جای غصه خوردن هست تا وقتی 
که در عالم گره ها باز خواهد شد به دستان ابوفاضل 

کمیت زندگیش لنگ می ماند هر آن کس 
که
 نمی بندد دخیلش را به دامان ابوفاضل
 
پس از حیدر نوشتند لافتی الا ابوفاضل 
سپس لاسیف الا تیغ برّان ابوفاضل

گدا از سختی به سلطان می زند رو
چه می داند او از طاق ابروی ابوفاضل 

کسی که اربعین تا کربلا رفته است می داند
تمام زائران هستند مهمان ابوفاضل 

*دیدی  وقتی میرسی اون‌ عمودای آخر رفیقت میگه فلانی حرم پیداست.. تاسر تو بالا میاری می بینی به به گنبد و بارگاه اباالفضل..*

برای وصف ایثار و وفای او همین بس که 
شکست ابرو ولی نشکست پیمان ابوفاضل

گره در کار مشک افتاد تا بر خاک دست افتاد
گره وا می شود تنها به دندان ابوفاضل
 
فقط داغ برادر را برادر مرده می داند
که زینب را در آخر کُشت فقدان ابوفاضل 
 
*از صبح دل تو دلش نبود هی میومد محضر ابی عبدالله آقاجان اجازه میدین من برم میدان؟میفرمود: نه عباسم تو بمون تو همه لشکر منی..فرمود به عباس خیمه اتو  جلو بلندی نصب کن. یه دلیلش اینه میخواست هر وقت عباس از خیمه میاد بیرون دو‌جهت.. یکی اینکه بچه ها قد و بالای عمو رو ببینند یکی هم لشکر ببینه عباس رو،لذا بهش اجازه نمیداد بره..اما یه جایی دید یکی گوشه ی دامن عباسو داره میکشه برگشت نگاه کرد. دید عزیز برادرش همه بچه هارو با خودش آورده گفت: عموجان من به اینا قول آب دادم من به اینا گفتم یه عمو دارم، حرفش حرفه، قولش قوله.. نشست این دختر و بغل گرفت. جان عمو! رو چشمم عمو،لذا اومد مشکو برداشت سوار مرکبش شد رفت زد به دل دشمن. چهار هزار تیر انداز رو اجیر کردن مبادا کسی به شریعه برسه .اما این پسر علی ابن ابیطالبه رسید به شریعه، مشکو پر از اب کرد. یه نهیب زد آب رو روی آب ریخت سوار مرکبش شد داره بشدت برمی گرده سمت خیمه ها، اما یه نانجیبی چنان دست راست عباسو زد. اومد جلوتر دست چپو زدن.. «یاصاحب الزمان» مشکو به دندان گرفت انقدر تیر زدن یه وقت دید یک تیر به مشک آب خورد. میدان مشک اونجایی بود که دقیقا نقطه ای که تیر به مشک خورده اگه نگاه کنید مسیر عباس از شریعه به سمت خیمه های حسینه اما اینجا که مشکو زدن مسیرشو عوض کرد دیگه نرفت سمت خیمه ها.. میگن اینجا مسیرشو عوض کرد رفت به سمت دشمن همه دارن فرار میکنن یه وقت شمر یکیشونو گرفت. گفت: کجا دارید فرار می کنید؟ این که دیگه دست نداره یه نگاه کرد گفت: امیر یه جوری نگاه میکنه همه دارند از ترس زیر دست و پا له میشن. گفت: برگردید من الان درستش میکنم دیدند شمر داره میدوه حرمله زود باش، چه کنم؟ گفت: زود باش چشم عباسو بزن.« یاصاحب الزمان» نانجیب چنان تیر و زد به چشم عباس هرچی سرشو تکون داد دید تیر بیرون نمیاد سر و خم کرد بین دو زانو تیر و بیرون بیاره. خود از سر عباس افتاد یه نانجیب چنان یه عمود آهن زد به فرق عباس، دیدند عباس از رو اسب با صورت خورد زمین ،من یه سؤال می پرسم ازشما این تیرکه در نیومده اگه هنوز تیر تو چشم آقا باشه لذا اینجا عباس با صورت خورد زمین..اینجا صداش بلندشد "یا اخا ادرک اخا" اینجا میگن ابی عبدالله خودشو رسوند کنار عباس یه نگاه کرد دید ای وای..سر شو برداشت رو زانو گذاشت. صدا زد.. داداش! میشه این خونابه ها رو از چشمم پاک کنی بذار با اون چشمم یه بار دیگه ببینمت حسین، خونابه ها رو پاک کرد یه نگاه کرد به داداشش.. دیدن عباس داره گریه میکنه صدا زد" لا یبکی" برا چی داری گریه می کنی ؟ من باید گریه کنم دارم عزیزی مثل تو  رو از دست میدم. یه نگاه کرد گفت: داداش! من دارم میرم تو سرم رو برداشتی حسین جان! ساعتی بعد یه طرفت شمره یه طرف حرمله اس..

..اینجا صدا زد داداش اگه میشه منو برنگردون. چرا برت نگردونم؟همه شهداء رو ابی عبدالله برگردوند خیمه دارالحرب. بدن علی اکبر با اون وضعیت برگردوند بدن قاسمو برگردوند. اصحاب و برگردوند اینجا یه نگاه کرد گفت: حسین اگه میشه منو برنگردون آخه من به رقیه قول آب دادم. تا بهش قول دادم دیدم اول از همه رفت تو خیمهٔ رباب ،گفت: رباب غصه نخوری عمو عباسم رفته آب بیاره. لذا خودش از ارباب ما خواست بدنشو برنگردونه. خواستهٔ سومش این بود گفت داداش اگه میشه زود پاشو برو،کجا برم ؟تو هنوز نفس داری.. گفت: داداش گوش بده اینا فهمیدند من خوردم زمین صدای اسبا داره میاد الان میرن به خیمه ها،پاشو برو زینب تنهاست. میگن اینجا عباسو رها کرد چند قدم که رفت یه وقت برگشت نگاه کرد دید همه ریختند دور اباالفضل...دیدن یکی داره پاهاشو می زنه یه نانحیب اومد جلو گفت: عباس که میگن تویی چرا بلندنمی شی؟ گفت: حالا که دست ندارم اومدی؟ نانجیب گفت :تو دست نداری منکه دارم یه نیزه رو برد بالا چنان زد ....اربعین وقتی اومدند رفتند کنار قبر عباس یه لحظه خانوم سکینه ایستاد گفت: عمه نکنه اشتباه اومده باشیم چرا عزیزم؟ عمه چرا اینقدر قبرش کوچیکه..؟*

مزارت عشق را بی تاب کرده 
فلک را بنده سرداب کرده 

گواهی می دهد این قبر کوچک 
که مردی را خجالت آب کرده 

*خانم زینب یه وقت دید حسین داره میاد امام زمان داره میاد یه نفر گفت: بیایید بابام داره برمیگرده، خانم زینب نگاه کرد دید یه دست به عنان ذوالجناح گرفته با آستین داره اشکاشو پاک‌ میکنه، وقتی خانم این صحنه رو دید دیگه نرفت جلو دوید تو خیمه صدا زد.. رقیه جان بیا عمه.. چیه عمه جان؟ گفت برو  از بابات سؤال کن ببین چرا عمو عباس برنگشته؟ دختر خدای عاظفه اس دختر خیلی بابا رو می شناسه اومد جلو ابی عبدالله یه نگاهش کرد گفت بابا میشه بغلم کنی؟ نشست روی پای بابا اول با گوشهٔ چارقدش این خون وعرقهارو از صورت بابا پاک کرد. آروم دم گوش بابا صدا زد.."أبتا أین عمی العباس؟"حسین یه نگاه بهش کرد این بچه رو بوسید گذاشتش رو زمین، چه گذشت برحسین یه وقت دیدن رقیه داره خاک به سر میریزه، چرا؟ باباش رفت کنار خیمه عباس دیدند عمودخیمه رو پایین کشید..*
 
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود

*امروز یه حرفی زدم گفتم دشمن بعد عباس بی حیا شد. دشمن بعد عباس پاش به خیمه ها باز شد. 
آی امان امان امان ازدل زینب امان ازدل زینب امان ازدل زینب
 
گفت داداش ازسرنیزه خواهرت رو ببین توکس و کار منی شمر جلو دار شده

«به آبروی ابالفضل این دست راستتو بیاربالا زن و مرد حاجت دارید، کاردارید، مریض دارید همه بامادرش بفرمایین حسین ..»