نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده شب هفتم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج مهدی سماواتی

روضه و توسل به حضرت علی اصغر علیه السلام  اجرا شده شب هفتم محرم۱۴۰۳به نفسِ حاج مهدی سماواتی

"اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ"

"وَ صِلِ اللَّهُمَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ وُصْلَهً تُؤَدِّی إِلَی مُرَافَقَهِ سَلَفِهِ اللَّهُمَّ سَرِّحنی عَنِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ، وَ وَحْشَةِ الصَّدْرِ، وَ وَسْوَسَةِ الشَّیْطَانِ"

ای جانِ جهان، جهانِ جان ادرکنی
قیّوم زمین و آسمان ادرکنی
ای زنده کنندهٔ مسیحا الغوث
یا مهدی صاحب‌الزمان ادرکنی

اى حسين، ای كه ز داغت در و ديوار گريست
هر دلِ زنده و هر ديدهٔ بيدار گريست

انبياء را همه دل سوخت به مظلومى تو
اوليا را همگى ديده و دل، زار گريست
حسین جان 
در دلِ نوح، غمِ تشنگی‌ات طوفان كرد
كه به دریا زد و چون موجِ گرانبار گريست
آقای من
بود ذكر عطشت پيش‌تر از خلقت آب
ای كه ابر از غم تو بر سرِ كُهسار گريست

گفت چون واقعهٔ كرب و بلا را جبريل
فاطمه ناله زد و احمد مختار گريست

*تا جبرئیل خبر از واقعه کربلا داد حبیبهٔ خدا با خبر شد. عرضه داشت: بابا شما هستید؟ فرمود: نه.. فاطمه جان، علی مرتضی هست؟ فرمود: نه دخترم.. من هستم؟ فرمود: نه فاطمه جان..عرضه داشت پس کی برا حسینم عزاداری می‌کنه ؟ فرمود: فاطمه جان ناراحت نباش میاد یه شب و روزایی که عده‌ای که نه منو دیدن نه علی رو دیدن نه تو رو دیدن نه حسینتو دیدن دور هم جمع میشن عزاداری می‌کنند، برا حسینت اشک می‌ریزن، فاطمه جانم زن‌هاشونو تو شفاعت کن، مرداشونو من شفاعت می‌کنم.*

ديد در خواب تو را چون به دل لُجّه خون
خونِ دل در عوضِ آب، علمدار گريست

"صل الله علیک علی الباکین علیک یا ذبیح العطشان"

روز هفتم ماه محرمه، امروز آب رو که مهریه فاطمه بود به روی بچه‌هاش بستن، کاری کردن، کار عطش به جایی رسید نازدانه ابی عبدالله می‌فرماید: عطش بر من غلبه کرده بود گفتم برم خیمه عمم زینب شاید برا ما بچه‌ها آبی ذخیره کرده باشه . میگه رفتم نزدیکی خیمه عمه که رسیدم دیدم عمه قنداقه علی‌اصغر را بغل گرفته، گاهی می‌نشینه گاهی برمی‌خیزه، گاهی دور خیمه می‌گردونه، هی صدا می‌زنه "صبراً صبرا" علی جان صبر کن، آرام باش، طولی نکشید ابی عبدالله اومد دم در خیمه، صدا زد طفل شیرخوارمو بدید با او وداع کنم، قنداقه رو گرفت راه افتاد به طرف میدان، آنقدر به لشکر نزدیک شد که هم خوب می‌دیدند هم خوب می‌شنیدن، حجت رو بر همشون تمام کرد، حجت خدا ست تهیه آب براش کاری نداره اما انگار شش ماهه رو بغل گرفته اومده میدان، صدا می‌زنه اگه به من رحم نمی‌کنید به این بچه شیرخواره رحم کنید. بلکه یکی دلش بسوزه بیاد این بچه رو ببره آبش بده، این آقازاده تو لشکر یه نفس بکشه، اهل نجات بشن بهانه پیدا کنه دستشونو بگیره، بگه رو زدم آب گرفتم، اینها رحم کردن، اما نه تنها آب ندادن، حرمله یه تیر سه شعبه در چله کمان گذاشت، گلوی نازک این آقازاده رو نشانه گرفت، "فذُبح الطفل مِن الان الی الاذن، من الورید الی الورید.."

رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند

*یه گوشه مصیبتش این بود طفل شیرخوارشو رو دستش ذبح کردن
انقدر دلش سوخت که خدا به دلداریش اومد هاتفی بین زمین و آسمان صدا زد یا حسین !"دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ"یعنی کار علی رو به ما واگذار ما برات بزرگش می‌کنیم.هر آسمان می‌پاشیم پاسخ ندایی که شنید کفشو پر می‌کرد از خون گلوی علی به سمت آسمان می‌پاشید، صدا می‌زد ."هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی"یعنی چون خدا می‌بینه برام آسانه، " أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ"