نمایش جزئیات

زمزمه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج ابوذر بیوکافی

زمزمه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج ابوذر بیوکافی

*یه کمی با این سر حرف زد، دیدی یه مدتی خونه نیستی برمیگردی، اولین کسی که دورت میگرده دخترته، کافیه یه زخم رو صورتت ایجاد شده باشه، هی میاد دست رو زخم میکشه میگه چیشده بابایی؟ کی صورتتو زخم کرده؟ انقدر دست به صورت بابا کشید گفت منباورم نمیشه صورت خوشگلتو اینجوری کردن، رقیه جون نبودی، سر باباتو به نِی، چهل منزل زیر آفتاب، با سنگ، به درخت آویزون کردن، حالا دختر اینجوریه دیگه، بعد یه مدتی بابا وقتی نیست، شروع میکنه گزارش دادن، گفت حالا نوبت منه..*

بابایی، پامو نگاه
ورم چشمامو نگاه
تا رفتی خیمه رو سوزوندن
وضع موهامو نگاه

*بابا، خیلی بهم سخت گذشت، روایت میگه زین العابدین اومد آرومش کنه نتونست، غوغایی بپا کرد، کیا گرفتارن؟ گرفتاری امشب بگو دستم به دامنت رقیه، ان شاءالله قسمت مون بشه صورت رو ضریحش بذاریم، اونجا براش گریه کنیم، انقدر گریه کرد یهو از نای بریده صدایی بلند شد" اِلَیَّ"اینجوری گریه نکن، دل بابات آتیش میگیره، دخترشو با خودش برد، اما یجای دیگه هم قبلا ناله زده بود "اِلَیَّ" بگم یا نه؟ اونجایی که زینب اومد تو گودال، متحیر، نیزه شکسته ها رو کنار زد، شمشیرها رو کنار زد، یهو دید رو یه بدنی خیلی سنگ ریخته، از نای بریده ندا آمد" اِلَیَّ اُخَیَّ" حسین، آخ حسین جان خوشی ندیدی آقا، آقا نشه ما از گودال دور شیم، راهو گم میکنیم، یه آه بکشی تو روضه حساب میکنن باهات، تو رو خدا اگه بچه داری این چند شبه خیلی قربون صدقه ش نرو، بچه ت رو دیدی هی بگو آه حسین، ناله بزن حسین..*