نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ حاجمحمد رضا بذری
"السلام علی السيدة الجليلة الجميلة، ذاتِ الاحزانِ الطويلة في مدّة القليلةالمجهولة قدرها، المخفية قبرها، الممنوعة ارثها و المضروبة وجهها المظلوم بعلها و المقتول ولدها المكسورة ضلعها "
حالم بد است حال تو وقتی که خوب نیست
خورشید من بمان که زمان غروب نیست
حال من بد است حال تو بهتر نمیشود
اوضاع از اینکه هست که بدتر نمیشود
حالم بد است حال تو که رو به راه نیست
روز کسی چون منو دل خون ،سیاه نیست
حالم بد است حرف بزن درد و دل کنیم
چیزی بگو که غصه و غم را خجل کنیم
حالم بد است حق بده زانو بغل کنم
زهرا نشد به قول و قرارم عمل کنم
حالم بد است حق بده که دیدهتر کنم
زهرا خودت بگو که چه خاکی به سر کنم
حالم بد است پشت سرت حرف میزنند
اهل مدینه از سفرت حرف میزنند
حال تو که بد است همه حالمان بد است
حال حسن زیادتر از دیگران بد است
خورده گرفتهاند به اشکت تو گریه کن
قربان نالههای سرشکت گریه کن
تو گریه کن آرام تر و سبک شوی
تو گریه کن که منصرف از این سفر شوی
تو گریه کن جواب همسایه با خودم
تو حرف خوردی شرمنده ات شدم
خانه به خانه در زدی و بیجواب شد
حاج آقا فرمودند این ورم برای شکستگی بازوی بی بی بود بچهها فقط بازو شکسته نبود من دیشب روایتش رو خوندم امیرالمومنین فرمود: دیدم زهرا هم شکسته شده بود من اینا رو تعمدا دارم میگن صورت سوخته دنده شکسته بازو شکسته محسن سقط شده بچهها باورتون میشه این زنی که دیگه چیزی ازش نمونده بود برای احقاق حق امیرالمومنین چهل شب در خانه مهاجر و انصار را با همین وضع میزد. مولا میفرمود: فاطمه جان ،تو بگو من کیم اگه من بگم علی ام درو به رو علی وا نمیکنن...*
فاطمه جانم !
تو گریه کن جواب همسایه با خودم
تو حرف خوردی از همه شرمندهات شدم
خانه به خانه در زدی و بیجواب شد
از بیمحلی همه، حالت خراب شد
آیینه از شکستن تو زار میزند
حتی لباس بر تن تو زار میزند
بیخود نماز تو که شکسته نمیشود
آخه زخم تو باز مانده و بسته نمیشود
ای استخوان شکسته ی مجروح مضطرم
باید شکسته بند برایت بیاورم
کاری که میخ با تو در آن روز سخت کرد
تا صبح روز مرگ مرا تیره بخت کرد
یادم نمیرود که در افتاد روی تو
پیچید شعلهها بر پر و پای موی تو
تک تک چهل نفر از روت رد شدن
گلبرگهای شاخه ی یاسم لگد شدن
با دست بستهام که مرا برد دیدمت
زهرا تو را میان زد و خورد دیدمت
فاطمه جان!
رد غلاف پشت لباست مشخص است
با کینه میزدند صدا میزدم بس است
اما مغیره از زدنت دست برنداشت
شعله ولی ز سوختنت دست برنداشت
لطمه به این تحمل مردانهام زدند
مردم زن مرا وسط خانهام زدند
حالا منم که از تو خجالت زده شدهام
حالا منم که سخت مصیبت زده شدم
زهرا حلال کن سرِ من بود هرچه شد
پای دفاع باور من بود هرچه شد
خسته از این مدینه و از این محلهای
ای قبلهگاه من چه شده رو به قبلهای
حالا کز کردهاند هر طرفی بچههای تو
ماتم گرفتهاند تماماً برای تو
گفتم بمان تو خواهش این خانوادهای
تازه به من سفارش تابوت دادهای
حالا که میروی نظری نور عین را
تا وقت هست خوب بغل کن حسین را
وقتی امروز کارهای منزل بی بی را انجام داد. امیرالمومنین نشست کنار فاطمه خوب شدی خانوم الحمدلله.. صدا زد علی جان لباس بچهها رو شستم و خونه رو جارو زدم بچهها را حمام کردم. همینجور میگفت امیرالمومنین همینجوری اشکش سرازیر میشد. علی جان من هم اندازه زینب بودم مادر از دست دادم.علی جان من خیلی دل نگران حسنم هستم. حال این بچه با همه فرق میکنه از زمانی که کوچه با من بود اون روز. علی جان حسینم زود تشنه اش میشه آب بالا سرش بذار زبان حاله دیگه حرفها زد." و استعینوا بالصبر و الصلاه" فقط یاد خداست علی رو آرام میکنه.مولا زد از منزل بیرون در خونه مولا در را باز میکرد وارد مسجد میشد. وارد شد شروع کرد نماز خوندن از اون طرف بی بی همه کار را تمام کرد.حالا وقتشه به اون لحظات داره میرسه بچهها رو آورد تو مسجد صدا زد بچهها همین جا بمونید مادر کار داره شما نباید باشید، اون باباتونه نماز میخونه اینم قبر جدتونه همین جا بمونید.خیلی صحنه جان سوزه حالا بچهها رو میخواد بذاره و بره منزل مگه میتونه دل بکنه یه دو سه قدم میره و دوباره بر میگرده.عقب و نگاه میکنه دائم بچهها میدون مادر چرا اینجوری میکنه مگه کجا میخوای بری؟میخوای بری خونه دیگه چرا اینجوری داری میری ؟ گاهی بی بی مینشست زمین سرشونو محکم به سینه میفشرد آه میکشید پشت هم میبوسید بچهها رو، بمیرم برات نخواستی جون دادنت رو بچههات ببینن. اونهایی که مادر از دست دادن اونهایی که جان دادن مادر رو دیدند هنوزم که هنوزه یادش میافتن خیلی گریه میکنن بغض میکنند. بی بی نخواست این صحنه رو بچهها ببینن هی میخواست بیاد سمت منزل بر میگشت قبر بابا رو نگاه میکرد. بابا دارم میام ،برمیگشت مولا که مشغول نماز بود نگاه میکرد آقا حلالم کن. به هر ترتیبی که بود رفت منزل صدا زد اسماء من رو به قبله دراز میکشم بعد ساعتی بیدارم کن. جوابی شنیدی که هیچ جواب نشنیدی زود علی رو خبر کن. اسماء میگه دیدم صدا میزنه "الهی اللهم انی اسئلک به محمد المصطفی به ابی محمد مصطفی به بعد علی المرتضی بالحسن المجتبی" یکی یکی بالحسین یهو گفت به بچههای من و حسرت بیمادری که الان دارن..از این به بعد این همه قسم داد یه وقت صدا زد خدایا! گناهکارای امت بابام رسول الله ببخش رحم کن بهشون.. قربونت برم مادری کردی اون لحظه آخر برا ما دعا کردی. غربت امیرالمومنین رو میدید گریه میکرد امام صادق ع فرمود: خیلی بی بی این آخرها گریه میکرد. امیرالمومنین سوال کرد فاطمه جان چرا انقدر گریه میکنی؟ صدا زد... گریه میکنم برای بعد از خودم تو خیلی غریبی علی. همه این غصهها رو در نظر داره اما ما رو هم فراموش نکرده. صدا زد گناهکارهای امت پدرم رو ببخش بهشون رحم کن و ببخششون. اون لحظه آخر به یاد من و شما بود مادر ،بی بی جان تو داغ مایی و ما بیقرار تویم تو به یاد مایی که ما به یاد تو میسوزیم .اسما میگه دیدم سلام به اسرافیل و عزرائیل و میکائیل جبرائیل داد یه وقت دیدم سلام به باباش رسول الله داد دیدم دراز کشید پارچه رو صورتش کشید من اومدم طبق سفارششون هر چقدر صداشون کردم دیدم جواب نمیده یا بنت خیر الوراء دیدم جواب نمیده.فهمیدم دیگه کار تموم شد گریبانم رو پاره کردم خودم رو، رو بی بی انداختم.
بی بی سلام من رو هم به بابات برسون..همینجوری که به صورت لطمه میزد دید در خونه صدا اومد گفت: وای یتیما اومدن از اون طرف ملکی بین زمین و آسمان ندا داد بچههای زهرا یتیم شدند. بچهها اومدن دم اتاق اسما مادر کجاست؟ صدا زد سفره انداختم براتون غذا حاضره، اسماء ما بی مادر سر سفره نمینشینیم دید نمیتونه انکار کنه صدا زد مادرتون تو حجره هست. بچهها اومدن تو اتاق این جای روضه خیلی سخته معمولاً برادر بزرگتر، کوچکتر را آرام میکنه اما حال امام حسن یه جوری بود همون اول حسین دستشو گرفت.گفت: داداش خدا صبرت بده دویدن سمت مادر. یه وقت دیدن آرام آرام این بدن داره یخ میکنه حسن خودش رو روی سینه مادر انداخت مادر قبل از اینکه بمیرم جوابم رو بده از اون طرف دیدن ابی عبدالله صورت به کف پای مادر گذاشت مادر من حسینم مادر قبل از اینکه بمیرم و دق کنم جواب من رو بده.. تا بچهها اومدن مسجد گفتن بابا دیگه مادر نداریم نوشتن مولا با صورت به زمین افتاد گذشتگان ما این گونه به ما رسوندن روضه ی دست شکسته مدینه رو دست بریده جمع میکنه مولا جان با صورت به زمین افتادی، بین در و دیوار زهرا با صورت به زمین افتاد، مولا مسجد تا خبر را شنید با صورت به زمین افتاد. یه جا هم کربلا یه آقایی از مرکب به با صورت به زمین افتاد. تیرها دوباره به بدن فرو رفت ای وای ای وای ای وای میدونی برای چی؟ آخه چنان عمود رو به سرش زدن با نهایت شدت دستم که نداشت از رو بلندی با صورت به زمین افتاد... صدا بزن یا حسین*
برچسب ها
- رضا بذری
- آموزش مداحی
- متن روضه حضرت زهرا
- متن روضه حضرت فاطمه
- محمد رضا بذری
- مداحی محدرضا بذری
- حاج محمد بذری
- متن روضه شهادت حضرت زهرا
- متن روضه جانسوز
- متن گریز روضه حضرت زهرا
- متن روضه شهادت حضرت فاطمه
- متن روضه برای شهادت حضرت فاطمه
- متن روضه برای شهادت حضرت زهرا
- متن روضه برای ایام فاطمیه
- حاج محمدرضا بذری
- حاج محمدبذری
- بذری
- فاطمیه 1403
- فاطمیه سال۱۴۰3
