نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاجمهدی رسولی
بنویسید کنار لقب ام بنین
یکی از جمله کنیزانِ اباعبدالله
چهار تا شیر پسر بهر علی آوردم
همگی گوش به فرمان اباعبدالله
به پسرها همه گفتم که منم خادمهاش
و شمایید غلامان اباعبدالله
پسران، شیر من بهر شما باد حلال با این شرط
همه جا جانِ شما جانِ اباعبدالله
پسر آورده ام اصلاً که کنم قربانی
پسرانم همه قربان ابا عبدالله
*خبر تو مدینه پیچید، خدا به علی پسر داده، همه بدو بدو فقیرای شهر همدیگرو میدیدند، میگفتن بیچاره چرا ایستادی؟ خوب چه خبره؟ گفت: بدو خدا به علی پسر داده، بریم عیدی بگیریم، همه جمع شدن خبر پیچید تو مدینه خناسا شروع کردن حسودا شروع کردن، پچ پچها شروع شد دیگه بچههای فاطمه از چشم علی میافتند! خبر پیچید رسید به ام البنین، غلط کردن، نشونشون میدم، صبر کرد شب که همه جمع شدن آقا جان میشه امشب خواهش کنم بفرمایید حسن تشریف بیارن منزل ما، میشه بفرمایید حسین بیان منزل ما، میشه زینب قدم رنجه کنه امشب بیاد منزل ما همه را جمع کرد، چیکار میخوای بکنی ام البنین؟همه که سر سفره نشستن یهو دیدن دست برد قنداقه را بغل گرفت، آمد جلو ام البنین میگه این قنداقه رو هی دور سر حسنین میگردوند، دور سر زینب میگردوند، دور سر ام کلثوم میگردوند، غلط کردند، من کنیز اومدم، این عباسم هم نوکر شماست، انقده مودب بود باور کنید یه بار زینب نشد چشاشو سیر ببینه،
هرجا دنبال بهونه میگشت کوچیک بود، مثلاً میومد خونه خواهر بزرگهست دیگه صدا میزد سلام عزیز دلم سر پایین، سر تو بالا بگیر، سیدتی بفرمایید، من دارم پرورشش میدما، گذشت، گذشت، مدینه میخواد سوار محمل بشه، الان دیگه نگاش میکنم تا اومد پا رو زانو بذاره دید سرو انداخته پایین، سیدتی پا رو زانوم بگذارین، بفرمایید، کربلا رسیدن هم همین بود. گفت الان دیگه من از بالا میام پایین، صداش میزنم نگاش میکنم، دوباره زینب میخواد بیاد پایین سرو انداخت پایین سیدتی بفرمایید، خورده به من نگیرید حرف دلیه، زینب میگه دیگه میبینمش، دیگه الان نمیتونه نگاه از من برداره، اما هرچی نگاه کرد دید بالا نیزه که سر نیست، گفت: حتماً میبینمش، یه جمله بگم
تو مجلس اون ملعون، سرو با طبق آوردن گذاشتن جلوش، زینب میگه هرچی نگاه کردم دیدم چنان فرقش شکافته، تیر به چشمش زدن،خواهرت بمیره...*
بسم الله روضه میخونم یا علی مدد،
اونقد مودب بود، میگه روضهها مدینه دو جور بود، بعضی موقعها بار عام میفرمود زینب، زنهای بیشتری از بنی هاشم میومدن گریه میکردن، بعضی موقعها نه روضه خصوصی بود مثلاً روضه خصوصی چیه؟ رباب زبون میگرفت، زینب ناله میزد، به کی بگم باور میکنه من پنجاه سال گریه کردم ؟؟دلیل مرگ منم، رباب شد..روضه خصوصی میشد، وسط روضه خصوصی یهو میدیدن از پشت در صدا ضجه میاد، ساکت کیه پشت در؟
در رو باز کردم دیدن ام البنین پشت در نشسته، وای حسین...مادر اینجا چرا؟
بفرما داخل، صدا زد نه من فردا با زنهای بنی هاشم میام. خانم بیا داخل روضه شروع شد،
اگر یکی از کنار مزار ام البنین بگذره
یقینا که نمیتونه آه و اشک خاتون ام البنین رو تاب بیاره
میگه خدایا به سر ابالفضلِ من چی اومد
نه نامه ش اومد نه از دیار کربلا اومد
میگن دستای قشنگش رو اشقیا بخاطر آب انداختند
میگن که تیر به چشمهای اشکبار پسرم زدن
به من اینطوری گفتن
نانجیب ،عمود آهنین آخه با سر چه نسبتی داره
کاش از بهره روزگار بی نصیب باشی
هیچ غم و محنت منو این همه بد نسوزوند
که زینب بهم گفت سر عباسم رو نیزه نمی موند
از وقتی شنیدم هی با خودم میگم
پیکر پسرم با تیر و پیکان دوخته شد
«بیش مَخ» آذریها میدانین به وی میگن؟
خیاط دیدین پارچه رو میدن دستش، قد میکنه قامتو دستا رو آستینو بالا پایینو، پارچه رو تیکه تیکه میکنه،
میگن پارچانو بیشده تیکه تیکه کرد*
ای وای ای وای از وقتی شنیدم ای وای
پسرم دوخته شد پیکرش شبیه اصغر شده
چقَدَر کوچک شده...وای بر پسرم
برا اون سری که با خون یکی شد مادرت بمیره
برا سری که با عمود شکافته شد مادرت بمیره
*چیزی که تو جنگ به رزمنده کمک میکنه چشمِاش*
عباس عباس
میگن اون چشما پر از خون شده بود آخه
پیکان به خون چشم عباس آغشته شد
اول به چشمش تیر زدن سپس به سرش عمود زدن
خدایا دستهای هیچ پهلوونی بسته نباشه
نه تو کوچه های مدینه نه تو کربلا وسط یک لشکردشمن
*نه دست داره، نه چشم داره تیرم که به مشکش زدن وسط میدان ایستاده، نه برمیگرده نه میره، چی میشه یه دونه هدف ساکت وسط نخلها ایستاده، ببین این چند هزار تیرانداز چیکار میکنن؟ هرکی داشت فرار میکرد داره برمیگرده،*
هر کی میاد تیر میزنه
هر کی میره زیاد میزنه
شما را به خدا دست هیچ پهلوانی رو نبندید
الهی دل هیچ غریبی از خجالت پر نشه
کی دیده میون دشمن، اشک پهلوونُ
