نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاجمحمد رضا طاهری
جز با زلال نور الهی نسب نداشت
ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت
دردی به غیر غربت شاه عرب نداشت
هرگز کسی شبیه به این زن، ادب نداشت
*از ادب ام البنین.شبه عروسیشه سوار بر مرکبه امیرالمومنینم رسمه تو عرب عنان مرکب دست امیرالمومنینه تا نزدیک خانه شد عرضه داشت آقاجان بایست قربونت برم من اینجوری وارد نمیشم..چرا ام البنین؟؟آقاجان بگو بچه هات بیان تا اونا نیان من وارد این خونه نمیشم.زینب اومد با احترام، ابی عبدالله امام حسن،، ام کلثوم.یه وقت دیدن از اسب پیاده شد رو خاکا نشست صدا زد: زینب جان بابات داره برا خونتون کنیز میاره.. منو به کنیزی این خونه قبول میکنی وارد بشم؟ لذا همیشه میگفت به بچه هاش. باباتون علیِ.. اما مادرتون فاطمه نیستا. شما غلامای این خونه هستین.یه عمر یادش داده به اباالفضل.*
آماده کرده بود سپرهای خویش را
تعلیم داده بود پسرهای خویش را
تا پاسدار خیمهی آلعبا شوند
با راه و رسم عشق و جنون آشنا شوند
هم داستان ماهترین ماهها شوند
مردان پاکباختهی کربلا شوند
امالبنین که چار یل بیقرینه داشت
تنها مدال عشق علی را به سینه داشت
بانوی خانهای است که هم ایلیاییاند
هم پای تا به سر همگی مصطفاییاند
اهل مدینهاند ولی کربلاییاند
از نسل کوثرند سراپا خداییاند
عمری است دل به ساحت خورشید داده است
سرمایهاش محبت این خانواده است
تا روز حشر مکتب او مکتب علیست
لب وا نکرد و دید که جان بر لب علیست
او آشنای تاب و تب هر شب علیست
با افتخار، خادمهی زینب علیست
بر سفرهای که داشت فقط آب و نان جو
لبریز بود از میِ اِیّاکَ نـَعْبُد و …
سر مست بود از خُمِ اِیّاکَ نَسْتَعین
بیشک رسیده بود به سر منزل یقین
امالبنین چه کرد زمانی که شاه دین
یعنی عزیزِ فاطمه افتاد بر زمین
* لذا میگه بچهٔ ابالفضل عبیدالله بن عباس تو دستِ ام البنینه تو بغل ام البنینه... تاحالا هرچی گفت بشیر فقط شنید
گفت ام البنین دست بچتو قطع کردن شنید..ام البنین چهارتا بچه هاتو کشتن همشو گفت فدای سر حسینم ام البنین.. با عمود آهن به فرق عباست زدن..گفت نه نه نه نه اینجاشو دیگه باور نمیکنم محاله کسی بتونه نزدیک. شیر پسر من بشه...
گفت راست میگی اما اول دستاشو بریدن به نامردی زدنش. بازم گفت ی سر حسین..
گفت حالا بشیر این همه گفتم بهت از آقام بگو از حسینم بگو.تا بشیر گفت "قُتِلَ الحسین بکربلا.ذبح العطشان به نینوا" میگن یه مرتبه دیدن دستای ام البنین سست شد.بچه از رو دستش روخاکا افتاد حواسش نیست خودشم رو خاک نشسته هی از این خاکا رو سرش میریزه.هی میگه مادر برات بمیره حسین...*
با این که بعد روز دهم یک پسر نداشت
یک لحظه از حسین و حسن دست بر نداشت
الحق که جایگاه علی را شناخته
در کورهی محبت مولا گداخته
هرگز به زرق و برق جهان دل نباخته
با نان خشک و خالی این خانه ساخته
ما تشنهایم تشنهی لحن حماسیاش
صد مرحبا به این همه زهرا شناسیاش
*فاطمه ست. گفت تو این خونه هیچکی منو فاطمه خطاب نکنه.مولا بهش برخورد مگه از اسم فاطمه بدت میاد؟ نه... من با افتخار این اسمورو خودم گذاشتم اما هر موقع شما میگید فاطمه یهو میبینم زینب کِز میکنه..امام حسن میره پشت در خونه میشینه گریه میکنه.*
از راه دور، محو تماشای کربلا است
دلواپس عمیقترین جای کربلا است
آموزگار حضرت سقای کربلا است
او مادر شهیدترینهای کربلا است
این زن که خاک را به نظر کیمیا کند
آیا شود که روزیِ ما کربلا کند
آغاز روضه بود نظر کردنش به آب
شرمنده بود مثل اباالفضل از رباب
مثل رباب ماند پس از آن در آفتاب
ای کاش رفته بود علی اصغرش به خواب
هر چند که مثل حضرت زینب صبور شد
آنقدر گریه کرد از این غم که کور شد
وَیلی عَلیٰ شِبلی که چشمش تیر خورده
از هر طرف هم نیزه هم شمشیر خورده
وَیلی عَلیٰ شِبلی دو دستش را بریدند
قد رشیدش را به خاک و خون کشیدند
وَیلی عَلیٰ شِبلی که سد شد راه چاره
با تیر کین شد مشک آبش پاره پاره
وَیلی عَلیٰ شِبلی عمود آهنین خورد
با صورت از مرکب علمدارم زمین خورد
وَیلی عَلیٰ شِبلی که از بالای نیزه
دیده کتک خورده رقیه...
