نمایش جزئیات
روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج حسن خلج
*خانم ام البنین در مقام و شان و منزلت ایشون همین بس که ،بهر حال این قابلیت را داشت که زیر یک سقف با امیرالمومنین زندگی کنه و به بچه های حضرت زهرا خدمت کنه وخدمتگزار باشه خیلی قبل از این حرفها خواب دید که یک قرص قمر و سه ستاره از آسمان در دامنش فرود آمدند، به پدرش عرض کرد که بابا من یه همچین خوابی دیدم پدرش هم انسان روشنی بود اهل ولا آدم حسابی بودخیلی، بهش گفت بابا تو ازدواج خواهی کرد ثمره این ازدواج چهار پسر خواهد شد،هر چهار تا درخشان هستندو عالم رو روشن میکنند یکی شون از بقیه قوی تر و بزرگتره. اون سه تا ستاره اند پیشش. بعد ها که حضرت امیر عقیل رو فرستاد برای خواستگاری همین که عرض کرد حضرت عقیل فرمود به پدر ام البنین که برادرم امیرالمومنین خواستگاره او انقدر معرفت داشت که عرض کرد شما به آقا بگید ما منت میکشیم دخترمون رو به کنیزی خانه شما بفرستیم. از ابتدا هم بی بی آمدند تو خونه امیرالمومنین یکی از مقاصد مهمشون خدمت به بچه های حضرت زهرا بود. بعد که عاشق و دلباخته ی امام حسین شد بچه ها را یه جوری تربیت کرد که اینها جز به فدا شدن برای امام حسین به هیچی فکر نکنند. شخص سائلی هر سال میاومد در خونه حضرت اباالفضل خرج سالش رو میگرفت و میرفت. بی خبر از همه جا بود مثل هر سال اومد و در زد و کنیز اومد دم در که کیه گفت برو بگو مولای خانه ات رو بگو حضرت اباالفضل رو بگو اون سائل همیشگی اومده. چی میخوای؟گفت برو به آقا بگو اومده خرج سالش رو میخواد کنیز هم رو سادگی خودش گفت آقا برو دیگه اینجا نیا چرا؟گفت اون آقا رو کربلا کشتن، شهیدش کردند،دیگه نیست.این هم سرش رو انداخت پایین که من به خانواد ام گفتم میرم از اباالفضل میگیرم،حالا جواب زن و بچه رو چی بدم؟ سرش رو انداخت پایین راه افتاد..داشت فکر میکرد به کجا مراجعه کنم دید کنیز داره میدوه از اون ور چه اتفاقی افتاد.کنیز آمد داخل امالبنین گفت کی بود گفت یه گدایی بود گفت گدای هر ساله ام میومدمخرج سالم رو میگرفتم.
گفت خانم با اجازه ات گفتم حضرت ابا الفضل روکربلا کشتن. معطل نشو برو.
گفت: با اجازه کی ردش کردی؟ مگه در خونه ی تو اومده بود. کنیز چادر سر کرد گفت آقا بیا خانم خونه کارت داره.یه برقی زد تو چشاش شاید خانم خونه کاری کنه برامون ..برگشت گفت شاید خانمخونه کاری کنه. برگشت سلامکرد خانمفرمود این کنیز اشتباه کرد عباس مرده مادرش که نمرده تا هر وقت خواستی بیا اینجا خرجت رو از من بگیر..*
هر چند او دگر پسر خویش را ندید
هرگز غمین نشد که عباس شد شهید
دق کرد بعد از آن که به او این خبر رسید
بودند دیو ودد همه سیراب و میمکید
خاتم به جای آب لب انور حسین
کارش دگر نشستن در آفتاب شد
آتشفشان غصه و کوه مذاب شد
شرمنده ی نگاه غریب رباب شد
آنقدر سوخت شمع وجودش که آب شد
رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین
*کار شبهای ام البنین این بود هر شب راه میافتاد در خونه ی بنی هاشم اونهایی که کربلا بودند میگفت عباسم و حلال کنید میخواست آب بیاره نگذاشتن.اما یکی از این خونه ها وقتی میرسیددر نمیزد اینقدر مینشست گریه میکرد تا صدای گریه اش به صاحبخونه می رسید میاومد بیرون..میگفت رباب عباسم رو حلال کن*
ام البنین دگر پسر ندارد واویلا
دیگر مرا ام البنین نخوانید واویلا
