نمایش جزئیات

روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج حیدر خمسه

روضه و توسل به حضرت ام البنین سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج حیدر خمسه

روح پرواز در هوای حسین 
مادر عشق مبتلای حسین 

*گفت عقیل با این مشخصه ها برو برام تو طوایف بگرد یک کسی رو پیدا کن، گفت برا بچه هام یه کسی رو میخوام مادری کنه، ملاک اینه بچه های فاطمه رو دوست داشته باشه، یه مدتی گذشت اومد گفت آقا خبر آوردم، یه نفرو پیدا کردم خونوادش مرید زهرا هستن، انقدر فاطمه رو دوست دارن اسم دخترشونو فاطمه گذاشتن، مقدماتش رو به راه شد، میگن نزدیک بنی هاشم رسیدن، خوب تازه عروسه،برگشت به همه گفت برگردین، دیگه سر و صدا نکنین، این محل و این خونه حرمت داره، بیبی جان تو یه زنی حرمت نگه داشتی، اما چند وقت پیش  یه چند تا مرد که نه، چند تا نامرد تا دیدن زن تنها، اول راه رو بهش بست، یه نگاه اینور اونور کوچه کرد، چنان سیلی زد مادرتون زمین خورد، آخ بلند شد چشماش جایی رو نمیدید، ننه یا زهرا *

گرچه گفتی کنیز زهرایی
مادری کرده ای برای حسین 
گفتی ام البنین صدات کنن

*آخه نرفت داخل خونه، چرا تو نمیای؟ گفت اول بگید خانومم زینب بیاد، آخ بی بی اومد، ادب این خانمو دید مادر صداش زد، تاریخ آورده افتاد جلو پای زینب، گفت خانم من نیومدم مادری کنم، من اومدم کنیزی بچه ها، ای جان خانم، گفت اجازه میدی کنیز این خونه وارد بشه؟ یه مادر اینطور باید باشه که آقازاده اش بشه عباس، شب عاشورا هر کاری کرد عباس نَشست رو زمین، کار به جایی رسید زینب دستشو گرفت بشین برادرم، دق کردم میخوام باهات حرف بزنم، گفت اگه مادرم بفهمه واویلاست.با کاروان از مدینه که خارج شد به سمت مکه، کاروان سیدالشهدا، همچین که کاروان اومد بیرون، یه پیکی رو فرستاد عباسو بگین بیاد، قمر بنی هاشم برگشت دم دروازه، ام البنین بغلش کرد، گفت جلو حسین که نمیشد بغلت کنم، آه سیر بغلش گرفت، مادر با حسین میری با حسین میای، نشنوم جلو حسین راه بری..*

گفتی ام البنین صدات کنن
گفتی ام البنین فدای حسین 

*یه روز با امیرالمؤمنین نشسته بودن دوتایی، گفت علی میشه دیگه به من فاطمه نگی؟ گفت: من وقتی تو رو فاطمه صدا بزنم غم عالم از دلم میره، اسم به این قشنگی، گفت میدونم آقا، فاطمه یه دونه ست، دیگه به من بگو ام البنین، تا میگی فاطمه اینا دلشون خالی میشه*

پسرت را معرفی کردی
اوست نیروی دست های حسین 
هر چه را که به دست آوردی 
همه را ریختی به پای حسین
 
نخل امید تو به خاک افتاد
خبرش را بشیر خواهد داد
خبری آمد و خبر پیچید
خبرِ کشتن قمر پیچید

در تمامی شهر قبل خبر 
بوی صحرای کربلا پیچید
علم افتاد بین کرب و بلا 
ضجه ی طفل خون جگر پیچید

سر عباس را به نیزه زدن
بین زن ها همین خبر پیچید
چه سری روی نیزه بند نشد
نوک نیزه به موی سر پیچید
سرش افتاد چند باری
تا نیزه اش از سر گذر پیچید

*انقدر سنگ زدن، اون علمداره مقتل رو زیر و رو کردم، از کربلا تا شام زینبو زدن، جایی پیدا نکردم خانم حرف زده باشه، هر جا زدنش گفت میرم کربلا همه رو به حسین میگم، لذا کعب نی زدن هیچی نگفت، اربعین اومدن کربلا اومد بالای قبر، تا اومد حرف بزنه دید بازم دورش شلوغه، لذا گفت حسین اگر اینا نبودن کمرمو نشونت میدادم، جای سیاهیا رو، گفت میرم مدینه همه رو به پیغمبر میگم، کاروان رسید مدینه، منتظر بودن زینب بره حرم پیغمبر، اما دیدن راهشو عوض کرد، یه پیرزن بغلشو وا کرده، زینبی که راه نمیتونست بره، یهو دیدن دوید، یومّاه، کتکم زدن، آخ ام البنین بغلش کرد، امونمو گرفتن، میزد پشت کمرش، گریه کن، الان خفه میشی، یهو گفت مادر نامحرما، اینو که گفت زینبو نگاه کرد، یبار دیگه بگو کیا؟ گفت نامحرما، مثل بهت زده ها، مگه عباس مرده بود؟ یوقت گفت اتفاقا عباس هم داشت نگاه میکرد، یکی ام البنین رو بگیره، یهو شروع کرد لطمه زدن، عباس نگاه میکرد، رباب دوید، خوب شد نبودی دو تا سر رو نی واینمیستاد، یکی سر شیرخوار یکی سر علمدار، مگه نشنیدی؟ بچه ات رو با عمود زدن، حسین*