نمایش جزئیات
روضه و توسلِ بسیار جانسوز شب 17 ماه مبارک رمضان_ حاج حیدر خمسه
آمده ام درمانده و تنها ، جوابم را بده
جانِ بی بی حضرتِ زهرا جوابم را بده ...
من که میدانم چه کردم ، این همه رسوا شدم
رو سیاهم ای خدا اما جوابم را بده ...
*بزرگ که قهر نمی کنه ... بچه ها قهر می کنن ... من میگم حالا که جمعمون کردی ، نِگهمون دار ... بزار مزۀ بندگیتو بِچِشم ... چی میشه امشب منُ رفیقامو ببخشی ...
کوچک همیشه دور زِلطفِ بزرگ نیست ... همیشه از بالا میباره ... از ما که به تو خیری نمی رسه ... نصفِ ماهِت گذشت ، به ما نمیرسه یه لقمه نون ؟؟؟ ...
خدا .. کرمِ تو یه چیزِ دیگه ست ، نزار برم اینور اونور بگم رَدم کرد ....خدا .. من بنده بی ادبی ام ... میرم اینور اونور میگم ، میگم نه بابا ما هرچی زدیم وا نکرد ....*
برنگردان رویِ خود را از گدایِ خسته ات
یک نگاهی کن مرا مولا جوابم را بده
دستِ خالی رد نکن من را زکویَت خسته ام
*دمِ افطار بچه ها جونِشون رو لبشون میاد ، منتی نیست ... اما انقد توقُعَم بالا رفته " هر وقت میبُرَم دم دمایِ اذان انقدر خودمُ تو بغلِت می بینم ...*
دستِ خالی رد نکن من را زکویَت خسته ام
بی نوایَم سائِلم امشب دوایم را بده ...
الهی العفو ...... از جانِت بگو ... الهی العفو .....
این یه بیتم بگم برم کوفه ... اصلا روضۀ کوفه و بی بی آدمُ بهم میریزه ... اصلا آدم غیرتی میشه حرفِ ناموس میاد وسط ... آدم یادِ خواهرش میوفته ... کسی چپ نگاش کنه واویلا ....
بی خود نبود سر رو نی می گردید ... یا چشم بسته می شد ...*
رو مگردان اینقدر از این زمین خورده بس است
(همین دوری از تو منو زمین زده ... روتو برنَگردون ...)
رو مگردان اینقدر از این زمین خورده بس است
میزنی من را بزن اما جوابم را بده ...
الهی العفو ...
*آره ، چراغی تو راه نمیزاشت روشن باشه ... کسی قدُ بالایِ دخترشُ نبینه ... *دَخَلت زینب علی اِبنِ زیاد ...* این روضۀ علماست ... اون مرجع عالیقدر شیعه منبرش رو میرفت وقتی میخواست روضه بخواند یه جمله می گفت سرها به دیوار بود ... میرسید اینجا می گفت *دَخَلت زینب علی اِبنِ زیاد ...* زینب به کاخ وارد شد ... همه رو تالارها نشسته بود ...زینبی که نمیزاشتن قدُ بالاشُ ببینن حالا ...
چشمایِ هرزۀ شامی ...به قدُ و بالایِ زینب ...
از آن طرف قمرش رویِ نیزه کامل شد
*همیشه از اوضاعِ بعدِ عاشورا یا شاعر گفته یا از زبانِ زینبِ ... میخوام اینجوری بگم دل بده :*
از آن طرف قمرش رویِ نیزه کامل شد
از این طرف سرش از رویِ نیزه نازل شد ...
غروبِ روزِ دهم بود عمه ام افتاد
عبایِ خونی تو ، تا به دوش قاتل شد
تمامِ اهلِ حرم را سوار محمل کرد ...
عمو نبود پدر ، کارِ عمه مشکل شد
*دید دارن میرن سوارِشون کنن .. چادرُ بست بدو اومد برید کنار اینا محرم نامحرم سرشون میشه .... همه رو سوار کرد ... ربابم سوار شد ... یه نگاه کرد کسی نیست خودشو کمک کنه ... برگشت دید لاتایِ کوفه دستاشونو زیرِ چونه زدن ... ای حسین .... هر کاری کرد نمی شد ، رو کرد به گودال ...کجایی قاسم ...کجایی اکبر ...کجایی عونم ... کجایی جعفر ...دید صدا نمیاد ... برگشت علقمه ، روشو کرد اون طرف ... پسرِ امِّ بنین ... غیرت الله ... علمدار ... رکابِ زینب ... پاشو ... اراذِلِ کوفه وایسادن ناموست زمین بخوره ...حسین ....
میانِ کوفه همه زیرِ لب بهم گفتن
عقیله همسفرِ مشتی از اراذِل شد ...
*برات تا حالا اراذِلُ معنا کردم یا نه ؟؟ اراذِل یعنی یه مشت عرق خوره لامذهبِ بی حیا ...*
گفت بابا :
تمامِ دشت بهم ریخت آن زمانی که
نگاهَت از رویِ نی سویِ عمه مایِل شد
چکید خونِ سرت خواهرت دلش خون شد
گواهِ این سخنم چوبِ محمل شد ...
*این یه بیتُ بگم روضه بخونم ...*
به جایِ تک تکِ ما عمه کعبِ نی میخورد
برایِ تک تک مان مثلِ شیر حائل شد
خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو
چگونه دخترِ حیدر به کوفه وارد شد ...
حالا بزار روضه بخونم ... بچه ها ، زینبی که التماسِ برادر کرد که یه کاری کن ، فکر میکنن ما خارجی ایم ... وقتی شروع کرد قرآن خواندن زینب شاد شد ... حواسا که پرت شد دختراشو جمع کرد گفت ممنونِتم اینجا هم حواسِت به ما هست ... اما یه وقت دیدن همین زینب دوید سمتِ نیزه ... دیگه نخوان ... مگه سنگ هاشونو نمی بینی ....