نمایش جزئیات

ذکر توسل و روضه جانسوز _ ورود به کوفه و اسارت خاندان آل الله _استاد حاج منصور ارضی

ذکر توسل و روضه جانسوز _ ورود به کوفه و اسارت خاندان آل الله _استاد حاج منصور ارضی

در خطرها بال و پر را می‌دهد

می رود خونِ جگر را می‌دهد

موقع پیکار سر را می‌دهد

پای عشقش دو پسر را می‌دهد

فانیِ عشق برادر زینب است

ای غریب کربلا جانم فدات

نه پسر، دو نوکر آوردم برات

این دو تا خاکند، خاکِ زیر پات

سهم من را هم بده از کربلات

بین خیمه زار و مضطر زینب است

آخه بچه ها اول اومدن پیشِ دایی شون ،دایی جان ما هم میخواهیم جانمونُ قربانت کنیم ... حضرت فرمود : برید اول اجازه از مادرتون بگیرید . دایی جان، بخدا مادرمون ما رو تجهیز کرده ... پس برید مادرتون بگید بیاد ،یه وقت یه صدایی از پشت خیمه بلند شد ... سالار زینب ... من دارم گوش میدم ، وارد خیمه شد ،نامه عبدالله را بهش نشان داد حضرت با ادب صورت خواهر را بوسید ،بچه هاشو آماده کرد..

مادری وقتی که دارد دو پسر

با خودش هم تیغ دارد هم سپر

امنیت دارد به هنگام خطر

کی میافتد بر زمین بین گذر

روضهِ خوان داغ مادر زینب است

این دو تا هستند، شأن من به جاست

حرمتم ضرب المثل در کربلاست

دور از من چشم‌های بی‌حیاست

چادرِ زینب کجا در زیر پاست

در حفاظ دو دلاور زینب است

هر دو تا سیراب از یک باده‌اند

این دو آقا زاده حیدر زاده‌اند

تا ابد بر عشق تو دلداه‌اند

اذن میدان را بده، آماده‌اند

نه نگو، امید آخر زینب است

تو نرو گودال این‌ها می‌روند

هر دو با سربندِ زهرا می‌روند

زیر شمشیر و سنان ها می‌روند

جان من غصه نخور تا می‌روند

غصه دار دیده‌ی تر زینب است

بهتر اینکه وقت غارت نیستند

می‌روم وقتی اسارات نیستند

می‌خورم سیلیِ غربت نیستند

وقت تقسیمِ غنیمت نیستند

موقعی که بین لشگر زینب است

دو تایی رفتن،چه رفتنی چه رجزی .. تا گفتن ما بچه های زینب هستیم ما بچه های عبدالله ابن جعفر طیار هستیم

"الله اکبر"...

یکیشون ۳۰ نفر یکی دیگه شون ۱۰ نفر یک دفعه صداشون بلند شد دایی جان ... خداحافظ ...

 


شنیدیم بدنهاشونُ آورد تو خیمه زنها دویدن کمکِ حسین ... ولی اصلاً دختر علی بیرون نیامد ... عبدالله گفت یه سوال اگه اجازه بدی خانم بکنم ؟

آیا بچه های من عیبی داشتن!!!گفت چه عیبی؟ به من بگو بچه هامو آوردن خیمه تو چرا نیامدی؟ صدا زد عبدالله دست از دلم برادر ... تو که نبودی ببینی داداشم چه عرقی چه خجالتی ... عبدالله‌نبودی .. هی من دویدم بین میدان و  برگشتم و جنازه ... عبدالله نبودی هفت بار دنبالش دویدم تا اجازه داد زیر گلوشُ ببوسم ....عبدالله نبودی ...اون خنجر می کشید....من خنجرشو می گرفتم ..