نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ ویژه شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _سیدمجید بنی فاطمه

روضه و توسل جانسوز _ ویژه شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها _سیدمجید بنی فاطمه

هوای  آسمون دارم

اگر چه زخمیِ بالم

یه سال و نیم بعد از تو

هنوزم گرمِ گودالم

}زمین گیرم،غریبی ناخوش احوال

یادم نرفته گیر کردی بینِ گودال{

یه سال و نیمِ که رفتی

یه سال و نیمِ که داغونم

یه سال و نیمِ که هر روز

من از ذبح تو گریونم

اونایی که جوان از دست دادن

 دیگه از زندگی سیرن

جوانهای بنی هاشم

مگه از خاطرم میرن

یادت میاد غریبونه

 گُل پرپر رو آوردی

با هفده تا علی اکبر

علی اکبر رو آوردی

گمونم یادته قاسم

 چه جوری دست و پا می زد

لگد کوبش که می کردن

 تو رو تنها صدا میزد

تمومِ روز و شب میگم

با خورشید و هلالِ ماه

امانت داری هم سخته

 امانت باشه عبدالله

تو ذهنم روضه ها دارم

تمنایِ ربابِ تو

سئوالش از علی اصغر

خجالت از جوابِ تو

نمیگم دیگه از گودال

یقیناً گفتنش سخته

تو رو ذِبحُ القَفا کردن

 برا من گفتنش سخته

 


*عبدالله،خیلی این در و اون در زد،گفت:هر جور شده باید یه کاری برا زینب کنم،طبیب های مختلف آورد،عاقبت یه طبیب حاذقی رو آورد گفت: این خانوم بیماریش بیماریِ عشقِ،تا گمشده اش رو نبینه همینِ روزگارش...

عبدالله زد زیرِ گریه گفت:میدونم،اما این خانوم عشقش  برادرش بوده،جلوش سرش رو بریدن...یه راهی بگو،یه کاری بکن،چیکار کنم طبیب؟...گفت: یه راهی داره،مسافرت ببر،تو گُل و گلزار ببر،کنار آب ببر،روحیه اش عوض بشه..عبدالله گفت:خانومم که آب میبینه میزنه زیرِ گریه..گفت:یه جایی ببر که گُل و گیاه باشه...

دست زینب رو گرفت،آورد تویِ باغی...زینب یه نگاه کرد گفت:عبدالله من خیلی برات زحمت داشتم...وارد باغ شد،عبدالله گفت:الان بی بی خوشحال میشه،گُل ها رو می بینه حالش عوض میشه...تا واردشد چشمش به گل ها افتاد نشست هی اینها گُل ها رو بو می کرد،دیدن آروم آروم گریه میکنه...الهی قربونت برم،گُل رو داری نگاه میکنی گریه میکنی؟ صدا زد: عبدالله یه سئوال دارم اگه به این گل ها سه روز آب ندی چی میشه؟گفتم:خانوم این گُل ها پژمرده میشن،صدا زد: گُل های زینب رو سه روز آب ندادن...با لبِ تشنه،گُل های زینب رو بالای نیزه زدن...مابین این گُل ها یه غنچه ای رو هم به نیزه زدن....حسین...*