نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز ویژۀ شب جمعه به نفسِ کربلایی حسن حسینخانی

روضه و توسل جانسوز ویژۀ شب جمعه به نفسِ کربلایی حسن حسینخانی

از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشم هایی تار از گودال رفتم
 
از حال و روزت بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
 
با چادری خاکی سر بازار رفتم
با دستِ خالی جنگ آن اغیار رفتم
 
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
__________
 
سر عاشق شدن فلک شده ام
نکند مثله من گناه کنید
برده آورده اند تا بخرد
سر و رویِ مرا سیاه کنید
اشتباهاً مرا پذیرفتند
پس شما نیز اشتباه کنید
بنویسید نام خویش را نوکر
بعد از آن کارِ پادشاه کنید
بدنم را شبی که من مُردَم
لحظه ای رو به قتلگاه کنید
کفنم را درآورید و سپس
گریه بر بوریایِ شاه کنید
شب بی گریه من نمی خواهم
بعدِ مردن کفن نمی خواهم ..
 
شاعر: علی اکبر لطیفیان
__________
 
از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
از هم محلی کم محلی دید زینب
 
همسایه ای داغِ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
 
خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
 
رفتم برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
 
از راه های سخت و بی برگشت رفتم
با دست هایِ بسته پایِ تشت رفتم
 
از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
از خیزران آخر سرت را پس گرفتم ..
 
شاعر : وحیدقاسمی

 
*صلی الله علیک یا سیدنا الغریب ، سیدنا المظلوم ..  سید العطشان .. 
سیدنا العریان .. یا مظلوم یا اباعبدالله ... 
دست به سر گذاشت از خیمه گاه به سمت قتلگاه می دوید ..هی صدا میزد :*
 
تو چه کردی میان میدان شمر
پاشو از  رویِ جسم بی جان شمر
چکمه ات را نزن به دندان شمر
پاشو  ورنه شوی پشیمان شمر
تو که دستِ بریدنت تند است
این که برداشتی کمی کُند است
 

شاعر : مسعود یوسف پور