نمایش جزئیات

روضه جانسوز _ باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر _ حاج محمود کریمی

روضه جانسوز _ باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر _ حاج محمود کریمی

موسی شدی که معجزه ای دست وپا کنی

راهی برای رد شدن قوم ، وا کنی ...

 

*امام ، مصیبت که میکشه عزیزترین فرد نزد خداست ، میخواد گره من و تو وابشه ، به یه روزی انداختند ... کند و زنجیر ... الان برات میگم ، دوتا تخته چوب روی هم میاد دو تا سوراخ توش ایجاد میشه پاها از توی این شیارها رد میشه پا از توی این کند بیرون نمیاد کنده ی درخته دیگه دست همینجور گردن هم همینجور ، بعد همه این ها با زنجیر به هم وصل میشن ، میخوان زندونی حرکت نکنه گوی فلزی هم بهش میبندن ... 14سال از این زندان به اون زندان ، این آخریه نمیدونم به آقا چه گذشت؟! هی میگفت:خدا مرگ منو برسون ، وقتی اومدن بدنو بیرون ببرن دیدن بدن تو سیاهچال نیست ،سیاهچال برات توضیح بدم،یه چاه بلندو عمیق حساب کن انتهای چاه یه تونلیم میزنن یه مقدار میرن یه اتاقکی زیر زمین نمور و سرد،زندانی رو بعضی وقتا با طناب میبستن ، وقتی مثلا امام آزاد شد رفتن بیارنش به سندی ملعون گفتن کسی توی این سیاهچال نیست،گفت چرا،عبا رو کنار بزنید،فقط یه عبا گوشه سیاهچال بود،یه عبا روی زمین پهنه وقتی کنار زدند دیدند بدن ضعیف و نحیف مولای دوعالم موسی بن جعفر ابوالرضا علیهم السلام زیر عباست اومدن بلند کنند دیدند خیلی سنگینه نگاه کردند دیدن هنوز کند و زنجیر به دست وپاشونه ...*

 

زنجیرهای زیر گلویت مزاحم اند

فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی

وقت اذان مغرب این تازیانه هاست

وقتش رسیده است که افطار وا کنی

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فکری به حال فاصله ی ساق پا کنی

 

*علی علیه السلام سر نماز بود تیر رو از پاش کشیدن ... همه جا اگه زندانی باشه درمانگاهی وجود داره زندانی مریض بشه میبرنش دوباره سرحال میشه این 7سال آخر کشتند آقا موسی بن جعفر علیهماالسلام رو ...*

 

عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند

این گونه بهتر است خدا را صدا کنی

 

*یه شعری حسن لطفی گفته ، یکی دوشب درسال برای موسی بن جعفر علیهماالسلام هست در صورتیکه باب الحوائج هست ،قدیما هر موقع مادرا پدرا گرفتار میشدند همه روضه موسی بن جعفر علیهماالسلام نذر میکردن ... یا موسی بن جعفر مردم که بیخود نمیان در خونت...*

 

 کنج نمور این قفس غم فزا بس است

خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است

قلبم گرفته باز ، جگر گوشه ام کجاست

این روز آخری غم هجر رضا بس است

چشمی نمانده گوشه ی تار سیاهچال

دردی نمانده آه که این درد پا بس است

زنجیرهم به شانه ی من گریه می کند

در زیر حلقه ها بدنی بی نوا بس است

صیاد آمده به تماشای مرگ من

بیگانه کو که دیدن این آشنا بس است

رحمی نمی کند نفسم مانده در گلو

رحمی نمی کند که منو این جفا بس است

اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است

اینجاکسی نگفت که سیلی چرا؟بس است

یک جمله گفته ام بزن که خوب میزنی

اما مگو به مادر من ، ناسزا بس است ..