نمایش جزئیات
متن روضه شهادت امام موسی كاظم علیه السلام- حاج حسن خلج
پر بسته ام و زجور صیاد
پرواز مرا نمانده در یاد
ای مرگ بیا كه بعد عمری
دیگر شوم از اسارات آزاد
دیگه دارم راحت میشم،دیگه دارم آزاد میشم
جز مشت پری در این قفس نمانده
یه عمری دلم میخواست این قفس باز بشه،پروزا كنم برم،حالا كه در باز شده،پری نیست
جز مشت پری در این قفس نمانده
دیگر نكشم آه چون نفس نمانده
راه نفسم به سینه بسته
بال و پرم ای خدا شكسته
جان میدهم و زكینه صیاد
با خنده كنار من نشسته
ای غریب آقام غریب آقام.....
جز مرگ نبوده در دعایم
دعای آقا موسی بن جعفر:ای خدایی كه جنین رو از بدن مادر نجات میدی، ای خدایی كه دانه رو از دل خاك نجات میدی،ببین من پسر فاطمه ام،دیگه خسته شدم
ای وای بر اسیری كه از یاد رفته باشد
نمونه چشمی كه تر نشه امشب
ای وای بر اسیری كه از یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
جز مرگ نبوده در دعایم
جز آه نبوده در صدایم
ای كاش شود كه جان سپارم
امشب روی زانوی رضایم
یعنی میشه پسرم بیاد؟
ای كاش شود كه جان سپارم
امشب روی زانوی رضایم
هر پدری این آرزو رو داره،پدر همین كه موی سرو صورت و محاسنش سفید میشه، كم كم به نظر خودش میرسه كه باید بره،كم كم دیگه بوی مرگ میآد،همش منتظره،همش مواظبه كه بچه اش باشه، به پسرش میگه پسرم هر جا میری همین جاها باش،نزدیكم باش،من خواستم برم میخوام سرم رو زانوی تو باشه،اما این آقا كه فقط پسر نداشت.
ای كاش ببینم روی دخترم را
اجازه بدید یه گریز بزنم كربلا، اینجا امام موسی بن جعفر میگه ای كاش من ببینم دخترم را،اما من میدونم امام حسین تو مجلس یزید سر تو تشت كه بود، هی میگفت:ای كاش نبینم روی دخترم را،حسین...... نفس و آزاد كن برو كربلا اینجا نباش...حسین..... اما این آرزوی موسی بن جعفر حكایت از یك داغ بزرگ دیگه داره، دل رفته یه جای دیگه،قربون جیگر كبابت موسی بن جعفر
ای كاش ببینم روی دخترم را
چرا؟
تا زنده نماید یاد مادرم را
ای مادرم مادرم مادرم،وای مادرم مادرم مادرم.با موسی بن جعفر بگو: وای مادرم مادرم مادرم، یه چیزی بگم یه نمكی رو زخم دلت بریزم امشب،اهل كنایه و اشاره
پیراهن زندان كفن من
آقا برو خدا رو شكر كن پیراهن زندان تنت موند، لایوم كیومك یا اباعبدالله،سلام بر آن بدنی كه گرگ های كربلا غارتش كردند. اهل اشاره، اهل كنایه،اهل گریه اولین مصرع رو گفتم رفتی كربلا پیش حسین،دومین مصرع رو بگم ببینم میری پهلو زینب یا نه
پیراهن زندان كفن من
شد سلسله عضوی از تن من
بمیرم برا زینبت
یا رب تو گواهی كه نمانده
جای سالمی بر بدن من
آخر روضه ی موسی بن جعفر
جان به لب شدم از دست یك یهودی
سر تا سر جسمم پر شد از كبودی
نمی دونم چه طوری شروع كنم،از كجا بگم،گفت: مشرف شدم حرم آقا موسی بن جعفر كاظمین،در حرم آقا دیدم یه خادم پیری قریب به نود سالشه، چند دقیقه ای كنارش نشستم گفتم:شما چند ساله خادم موسی بن جعفرید؟فرمود: از بیست سالگی،الان هفتاد ساله خادم این آقا هستم توی این شهر كاظمین، بهش گفتم تو این هفتاد سال، خودت، پدرانت معجزه ای كرامتی كه بتونید برا من نقل كنی، منم برم تو شهر خودم برا دیگران نقل كنم،چیزی داری تو ذهنت؟ گفت:بله،زیاد. یكیش رو برات میگم،گفتم:بگو. گفت:اینجا كاظمینه،اكثریت با غیر شیعه است،اكثریت با دشمنان اهل بیته،شیعه در این شهر در اقلییته، هر شب جمعه یه افسر درجه داری بود،از دشمنان اهل بیت، مست لایعقل با عده ای از نوچه هاش میومد تو حرم موسی بن جعفر، دهن كثیفش رو باز میكرد،هر چی توهین و اهانت بلد بود،به آقا موسی بن جعفر میگفت و از حرم میرفت بیرون،منم تك و تنها بودم زورم به اینها نمیرسید،كاری از من بر نمیومد،این میآمد و نهایت بی ادبی و جسارت میكرد و از حرم میرفت بیرون، من جیگرم آتیش میگرفت،می دویدم ضریح آقا موسی بن جعفر و میگرفتم،عرض میكردم یابن رسول الله،چرا شما كه امام زنده اید،شما كه مرده و زنده ندارید،چرا تو دهن این نمیزنید، این سگ بی ادب و ادب نمیكنید؟باز میدیدم همیشه كارش همینه،هر هفته من التماس میكردم آقا هیچ عكس العملی نشون نمی داد؛ تا اینكه هفته ای تا از در صحن حیاط وارد شد،همین كه خواست دهنش رو به جسارت باز كنه، یك صدای مهیب سیلی به گوش ما رسید، دیدم این سگ بی ادب،پنجاه متر پرت شد عقب تر،رفیق ها و نوچه هاش همه فرار كردند،فهمیدن چی شد،این خودشم مثل سگ سوزن خورده داشت دست و پا میزد، فهمیدم آقا موسی بن جعفر ادبش كرده،رفتم یقه اش رو گرفتم از حرم كشیدمش بیرون، از حائر حرم كه خارج شدم خون از چشم و گوش و دهن و دماغش زد بیرون در دم مرد، دویدم ضریح رو گرفتم،گفتم:یابن رسول الله، چند ساله دارم التماست میكنم،این و ادب كنی، اشاره ای نمی فرمایی! آقا جان مادرت بگو امشب قصه چی بود كه این بی تربیت رو نشوندید سر جای خودش. گفت:شب خواب دیدم آقا موسی بن جعفر فرمود:فلانی اگه به ما بود، حالا حالاها باهاش كار نداشتیم، ما مظهر رحمت و شفقت خداییم. گفتم:آقا پس چی شد؟ گفت:این بدبخت بد آورد این هفته شب جمعه عموم عباس آمده بود به زیارت من، عموم تحمل نكرد. همین كه خواست دهنش رو باز كنه، عموم عباس با پشت دست زد تو دهنش.آخ آقا جان پس چه جوری از بالا نیزه چهل منزل نگاه كردی دیدی دستای زینب و بستن...حسین..........