نمایش جزئیات
روضه جانسوز _ باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر _ حاح منصور ارضی
به زیر ِ غربت ِ سنگین ِ زندان
کمی پائین تر از پائین ِ زندان
*معلوم میشه تو زندان،زندان،یه چاله كنده بودن*
تَرَک زد بر رخ آئین ِ زندان
شکستم در شب ِ غمگین زندان
به غربت آتش افتاده به جانم
کجایی دخترم معصومه جانم
*با دختر روضه رو شروع كردم،با دختر آدم وقتی حرف میزنه،یه چیز دیگه است والله*
مرا در این سیاهی ، چال کردند
تَنَم را با لگد پامال کردند
نگهبان ِ مرا دجّال کردند
و یک روز ِ مرا صد سال کردند
نمانده بر عبایم تار و پودی
ز رفت و آمد ِ پای یهودی
*یعنی هرچی كشیده میشه زیر دست و پا،كم كم عبا پوسیده میشه*
ز بس که سرد و تاریک و نمور است
ته زندان آخر مثل گور است
اگر چه پاسبان آن شرور است
بساط سجده اما جور ِ جور است
شکسته ساقه با زخم تبر وای
قیام از سجده با درد کمر وای
همین که از لبم فریاد افتاد
گره شد مشت و در دستان جلّاد
چنان زد از دهان دندانم افتاد
مرا تا مرز جان دادن فرستاد
به محض آب گفتن سِندی مست
لبم را پُر ز خون می کرد با دست
آقاجانم.....