نمایش جزئیات

روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شَهادت باب الحوائج آقا موسی ابنِ جَعفر علیه السلام_سید رضا نریمانی

روضه و توسل جانسوز _ ویژۀ شَهادت باب الحوائج آقا موسی ابنِ جَعفر علیه السلام_سید رضا نریمانی

ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم

مجلس ذکرِ مرا بد دهنی ریخت به هم

رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند

استخوانم پسِ هر پا شدنی ریخت به هم

کار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است

نظری کرده ام و قلب زنی ریخت به هم

 


*زن بدکاره رو فرستادن با اون وضع تویِ زندانِ آقا، دید آقا اصلاً سر بلند نمیکنه،فقط داره میگه: خدا!...

یهو زنِ افتاد رو زمین، با حالت سجده فقط می گفت:غلط کردم،این دیگه کیه؟ چرا با هر خدا خدایی که میگه من دلم میلرزه؟...نمیدونم کربلا، اون بی حیا وقتی نشست روی سینه ی آقایِ من و تو.... مگه صدای مادرش رو نمی شنید؟ هی داره میگه: " بُنَیَّ.."

 


دید حساس شدم آمد و دشنامم داد

پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم

لعنتی بس که از این موی سرم می گیرد

زلف آشفته به هر آمدنی ریخت به هم

کار تشییع مرا لنگه دری عهده گرفت

از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم

 


*امام رضا نشسته بودن با حضرت معصومه سلام الله علیها،یه مرتبه این خواهر دید،امام رضا از نظرها غایب شد،بعد از ساعت هایی برگشت،یه نگایی به داداش کرد، دید داداش موهاش آشفته است، سر و روش خاکیِ،لباس ها خاکیِ، صورت برآشفته است، کجا بودی داداش؟ چرا سر و وضعت این طوریِ؟ صدا زد خواهرم! دیگه بی بابا شدیم،دیگه منتظر نمیخواد باشی،دیگه نمیخواد انتظار بابارو بکشی، میگن این خانوم اینقدر گریه کرد فقط یه خبر براش آوردن،دخترِ،دخترا بابایی اند.... قربون اون دختری برم،کاش براش خبر می آوردن،یه مرتبه دیدن یه سر بریده رو آوردن...آی حسین