نمایش جزئیات
سرو گلزار ولایت
امشب از برج ولایت جلوه گر شد ماه دیگر
حزب حق را آمده فرمانده آگاه دیگر
باز شد سوی خدا از بیت مولاراه دیگر
بر امیرالمؤمنین حق داده ثارالله دیگر
کیست این ، یار ولایت ، مرد ایثار ولایت
سر و گلزار ولایت ، شیر پیکار ولایت
آری آری داده حق ، شیری دگر شیر خدا را
ای بهشت آرزوهای علی یاست مبارک
یاس نه در هر گلی لبخند احساست مبارک
ای شجاعت ، صبح عید اشجع الناس مبارک
یا امیرالمؤمنین میلاد عباست مبارک
ماه خود را جلوه گر بین ، نخل عشقت را ثمر بین
روی زیبای پسر بین ، بهتر از قرص قمر بین
غرق کن در بوسه آن ماه جمال دلربا را
دیده شو ، ای دل که حُسن حیّ داور را ببینی
یا در آغوش نبی قرآن دیگر را ببینی
ساقی لب تشنه نه ساقی کوثر را ببینی
عاشق لب تشنة بیدست و بی سر را ببینی
هاشمیون محو رویش ، عارفان مست سبویش
انبیا مشتاق رویش ، اولیا زوار کویش
در رخش خواندند کل داستان کربلا را
مادرش ام البنین محو جمال دلربایش
دیده بر روی حسین و دل بسوی کربلایش
بوسه زن مولا امیرالمؤمنین بر دستهایش
دخت زهرا در نماز شب کند هر شب دعایش
عشق ، سرمست کلامش ، روح مشتاقش پیامش
روی جان خاک غلامش چشم دل سوی امامش
می شناسد در دل گهواره یار آشنا را
کرد آن نور دل ام البنین در گاهواره
بر بهشت عارض ریحانة زهرا ، نظاره
گوئیا می کرد با چشم خدا بینش اشاره
کی عزیز فاطمه ای عرش حق را گوشواره
من علمدار تو هستم عبد دربار تو هستم
مرد ایثار تو هستم ، تا ابد یار تو هستم
سر کشیدم بیشتر از شیر صهبای بلا را
آمدم تا جان و دست و چشم و سر سازم نثارت
آمدم تا در غم و شادی بمانم در کنارت
آمدم تا هم غلامت باشم و هم پاسدارت
آمدم تا آبرو بر چهره گیرم از غبارت
ای به گوش جان ندایت ، ای صدای حق صدایت
ای ثنا گفته خدایت ، جان عباست فدایت
تا کنم تکمیل درس عش و ایثار و وفا را
ای خط و خالت کتاب عشق عاشورایی من
گوهر اشک غمت در دیدة دریایی من
نوکری در آستانت سر خط آقایی من
مُهر شد پیش از ولادت نامه سقایی من
برده عشقت صبروهوشم ، پای تاسر چشم وگوشم
همچو دریا در خروشم نیش هر تیر است نوشم
تا کنم خشنود با جانبازیم خیرالنساء را
ای به شخصیت متکی روزعاشورا ولایت
ای سپهر جود ای بحر کرم ، کوه عنایت
بعد مصباح الهدی روی تو مصباح هدایت
روی وموی وخط وخال وخلق وخویت جمله آیت
نینوا را نینوایی ، رهبر کل قوایی
فتح را صاحب لوایی ، درد عالم را دوایی
از تو می گیرد مریض دل دوا را و شفا را
خضر هنگام عطش از آتش دل جرعه نوشت
بردباری سجده آورده به عزم سخت کوشت
قصة کرب و بلا از خرد سالی درّ گوشت
هم علمداری به کف هم مشک سقایی به دوشت
بحر عطشان لب تو ، صبر درس مکتب تو
سوز دل شمع شب تو ، ذکر یارب یا رب تو
سوز داده شور داده محفل اهل ولا را
انبیا شب های جمعه زائر صحن و سرایت
اولیا آرند حاجت سوی ایوان طلایت
چشم ها رود فرات و سنه ها کرب و بلایت
یوسف زهرات فرموده که جان من فدایت
کربلا محو جمالت ، علقمه بزم وصالت
خلق مات شور و حالت ، چشم زهرا بر جمالت
ای دیده که وجه الله دیده در رخت وجه خدا را
شمع جمع محفل اولاد ختم المرسلینی
راستی فرزند دلبند امیرالمؤمنینی
مادرت زهرا ست گر چه زادة ام البنین
تا قیامت در تمام نسل ها شور آفرینی
جان اسیر بیقرارت ، دل همیشه داغدارت
چشم «میثم»بر مزارت گوهر اشکم نثارت
بر سر کویت گدایم کن گدایم شهریار