نمایش جزئیات
کوکب است این که ز دامان سحر می ریزد
کوکب است این که ز دامان سحر می ریزد یا که در مقدم تو سکّه زر می ریزد
چون که از راه رسد موکب فرخنده تو در رهت آنچه فلک داشت گهر می ریزد
این شهاب است که ریزد به افق از هر سو یا که شاهین جهان پیش تو پر می ریزد
آورد باد صبا مژده که شه می آید زین جهت گل به همه راه گذر می ریزد
کن شتاب ای شه والی بهر تعمیر جهان که ز دیوار و درش فتنه و شر می ریزد
لشکر حسن تو نازم که دل هر بشری پیش مژگان سیاه تو سپر می ریزد
هر که جز عشق تو مهر دگری برگیرد هستی خویش به سیلاب خطر می ریزد
نور زهرا است ، کز او دیده ی نرگس روشن شاخ طوبی است که بر خاک ثمر می ریزد
مصلح و منتظر و ، حجت و ، مهدی ، قائم آنکه از قامت او شوکت و فر می ریزد
چه شود لطف کنی عیدی ما را شاها ز آن برایت که گناهان بشر می ریزد
دیگر از تلخی دوران نکند شکوه حسان ا ز شیرین لب دلدار شکر می ریزد
خلعتی شاه به من داد ، چو می داند او گر نپوشد گنهم ، عرض هنر می ریزد
(حسان)