نمایش جزئیات

روضه قمر بنی هاشم علیه السلام _ویژۀ شب بیست و یکم و شهادتِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام_سید مهدی میرداماد

روضه قمر بنی هاشم علیه السلام _ویژۀ شب بیست و یکم و شهادتِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام_سید مهدی میرداماد

همه بر گردِ بسترن این بار

 همه تا صبح تا سحر بیدار

بینِ کوچه یتیم ها با شیر

بین ِ خانه چهار چشمِ نظار

در اتاقی حسین و کلثوم و

زینب و مجتبی که فاطمه وار

همه بر گردِ بستر ِ بابا

روضه خوانن روضه ای خونبار

ولی آنسو به پشت در عباس

سر نهاده به شانه ی دیوار

 

*آخ قربون ادبت، دو سه بار اومد بره جلو، به خودش گفت: جای من اونجا نیست..*

 

در دلش پهلوان چه غوغا داشت

غصه ی بچه های زهرا داشت

 

*امیرالمؤمنین،همه حرافش رو که زد،با اون چشم نیمه باز"کاری کرده بود ابن ملجم،تا وسط چشم ها شکاف خورد"دیگه چشما درست نمی دید...چشاش رو باز کرد*

 

آه عباسِ من کجا مانده

حرفهای من و تو جامانده

فرصتِ تیغ داری ات شده است

خیز هنگامه ی بلا مانده

نوبتِ رو سپیدی ِ منو توست

چشمِ زهرا به کربلا مانده

قول دادم به مادرِ زینب

که دلت قرص شیرِ ما ماننده

 

* شبی که داشت می رفت،گفت : حسین من چی میشه؟ گفتم:فاطمه غصه نخور،یه عباس میاد کربلا،زیر و رو میکنه همه جارو...نگید چرا شب شهادت علی داریم از عباس می گیم، امشب شب ِ شروع مأموریتِ عباسِِ،از امشب به بعد عباس شد عباس...*

 

قول دادم به مادرِ زینب

که دلت قرص شیرِ ما ماننده

حرم دخترت نمیلرزد

که علمدارِ خیمه ها مانده

چه خیال از سپاهیان حرام

غیرت اللهِ مرتضی مانده

تیغِ تو ذوالفقارِ فاطمه است

وعدهِ گاه من و تو علقمه است

┈┈••✾••✾••┈┈

سقای دشت کربلا اباالفضل

اباالفضل اباالفضل

سالار دست از تن جدا اباالفضل

اباالفضل اباالفضل

پشتِ حسین بن علی تا شده

واویلا

پای عدو به خیم ها وا شده

واویلا

┈┈••✾••✾••┈┈

دست هایش زتن جدا شده بود

گیسویش روی مَشک وا شده بود

تا دلِ اَبرویش تَرَک برداشت

جگر مَشک بوریا شده بود

چهره اش غرق خونِ فرقش بود

چقدر شکلِ مرتضی شده بود

حرمله باز هم هدف زده بود

بین چشمش سه شعبه جا شده بود

کارِ زانو نبود از بس تیر

سهمگین مثل نیزه ها شده بود

 

*بذار یه چیزی رو برات باز کنم،چهار هزار تیر انداز عباس رو نشانه گرفتن،از این چهار هزار تیر،بگیم هزار تاش خطا بره،که من میگم نرفته،آخه همه تیر انداز ماهرن،همه دوره دیدن،هر تیری زدن به هدف زدن،چهار هزار تا تیر، دیگه بدنش پیدا نبود،ای وای...همه تیرها یه طرف،تیر سه شعبه یه طرف،بعضی ها میگن،تیر تا نصفش تو چشم فرو رفته، هر کاری کرد با زانو در بیاره نشد، وقتی عمود تو سرش زدن...*

 

تا زمین خورد موجی از خون زد

تیر از پشت سر بیرون زد

 

* حالا بگو: یا اباالفضل..... دستت رو بیار بالا،به اباالفضل، به کاشف الکرب،بگو الهی العفو....