نمایش جزئیات

روضه و توسلِ جانسوز _ویژۀ شبهایِ احیا و شهادتِ امیرالمومنین علی علیه السلام _ حاج حسن خلج

روضه و توسلِ جانسوز _ویژۀ شبهایِ احیا و شهادتِ امیرالمومنین علی علیه السلام _ حاج حسن خلج

خدا ، خدا ، درستِ گنه کاریمُ بد کردیم ، اما دستِ پُر اومدیم ، ما توسینه هامون حسین داریم ... تو قلبامون زینب داریم  ...بریم در خونۀ امیرالمومنین،امشب ببینیم چه خبره خونۀ علی ... واویلا ... شبِ آخریِ که علی مهمون زینبِ ...

 چشم هایِ به رنگِ خونت را

بر پرستارِ خود کمی وا کن ...

 *آخه من دارم میمیرم بابایی ....*

چشم هایِ به رنگِ خونت را

بر پرستارِ خود کمی وا کن ...

دلِ من شور میزند بابا ...

 *نمیدونم تاحالا شده مریضی سخت بگیری تو خونه ، بچه ها رو نگاه کن ، انوقت دخترم نگاه کن ... پسرِ میاد حالتُ میپرسه حوالتُ میپرسه بابا کاری نداری؟ امری نداری ؟ خداحافظ ... میره دنبال کارش.اما اونی که مثلِ پروانه دورِ بسترت میگرده ... شاید جلو تو به رو خودش نیاره اما از اتاقت که میره بیرون دستشُ میزنه به صورتش ،میگه خیلی رنگش پریده ها ... الهی برا بابام بمیرم نمیتونست حرف بزنه ...وای زینب ....*

چشم های به رنگِ خونت را

بر پرستار خود کمی وا کن

دلِ من شور میزند بابا

اشکهای مرا تماشا کن ...

*دلت برا زینبت نمیسوزه ؟ دلت میاد منو تنها بزاری بابای ...*

واژه هایی که خاطرات من است

باز تکرار میکنی هر بار

*میخوای منو بسوزونی بابای ؟؟ ... این واژه ها چیه ؟؟؟*

کوچۀ تنگ ...(دیدن علی هی زیرلب یه چیزی میگه سرشُ تکون میده)

 کوچۀتنگ ... میخِ در ... هیزم ...

(بزار برم جلو تر ، وقتی علی دیگه دلِ زینبُ آتیش میزنه من چرا مواظب دل شماها باشم بزارید هممون باهم بسوزیم)

واژه هایی که خاطرات من است

باز تکرار میکنی هر بار

کوچۀتنگ ... میخِ در ... هیزم ...

(ازهمه بدتر) خنده و دود ، آتش و دیوار

وای مادرم ... مادرم ... مادرم ...

(امشب باعلیُ حسن حسینُ زینبین بگو )

بچه هایِ علی امشبم میگفتن وای مادرم ... فقط یه شب بود ، یه جا بود وای بابا گفتن ...سلمان میگه امیرالمومنین دستور داده بود چهل صورت قبر حفر کنید ، چهل قبر تَسَنُیی حفر کنید ، قبر زهرا رو پیدا نکنن ، ما تو قبر بودیم داشتیم قبر می کندیم ، امیرالمومنینم داشت فاطمه رو بخا ک می سپرد ، بچه ها هی وای مادر میگفتن ... طبیعی بود نگران کننده نبود مادر از دست دادن یه وقت دیدم بچه ها میگن وای بابا ... وای بابا ... با عجله خودمو رسوندم دیدم علی رفته تو قبر خوابیده ...* میگه ای خاک بقیع حواست به این بدن باشه ... خُورده ...

الحمدالله ، معلومه واسطۀ امشبِمون مادرِ ... ان شالله مادرمون هممونُ زیرِ چادر خودش بگیره ، دیگه نزاره تو کوچه پس کوچه های دنیا گم بشیم ... گوشۀ چادرشُ بده دست ما بگه مادر گوشۀ چادرمُ ول نکنیا ... گم میشی عزیزم ...وای مادرم ... مادرم ... مادرم ...

اما کربلا نریم بی نمک میشه ، بی کربلا نمیشه ... دید زینب خیلی بی تابی میکنه ، گفت بیا بابا کنارم بشین ، بابا من که زنده ام هنوز*

عمرم به سر رسیده ببینی چه میکنی؟

رنگ از رخم پریده ببینی چه میکنی؟

 *بابا ، زینب ، یه خرده حوصله کن قربونت برم ...*

من پیکرم به غیرِ سرم لطمه ای ندید

جسم به خون تپیده ببینی چه میکنی

 حسین ....

*زینب ، باید آماده بشی بابا ، پله پله جلو می بریمِت تا به کربلا برسی ... اول سینۀ شکسته نشونت دادیم ... حالا فرقِ شکافته ببین...آماده بشی عزیزِ دلم ...*

 فرقم فقط شکسته چُنین زار میزنی

گر حنجرِ بریده ببینی،چه میکنی

حسین ....

*امیرالمومنین برا زینب پله پله جلو برد ، با پهلوُ سینهُ فرقِ شکستهُ بعدم جگرِ پارۀ امام حسن ، تا آمادۀ کربلا بشه

منم شما رو تو این چند بیت پله پله جلو آوردم بِلا تشبیه تا برسونمت به این بیت که امام زمانُ پیر کرده*

 اینجا همه به گریه تو گریه میکنند

در اوجِ گریه خنده ببینی چه میکنی ...

 حسین