نمایش جزئیات
بخش پایانی روضه ویژۀ شهادت امیرالمومنین و 19 ماه مبارک رمضان با نوایِ سید رضا نریمانی
دل زینب امشب خیلی بههم ریخته بود. توو خونه که نشسته بود، هی با خودش میگفت چی شده؟ امشب بابام چش بود؟ هی از اتاق میزد بیرون، توو حیاط میچرخید: "إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُون".. هی به آسمون نگاه میکرد؛ دارم میام فاطمه جان ... تا سحر این خانم بیدار بود ، دلش شور میزد ، نمیتونست بخوابه ، دختره دیگه ... سحر که شد در آسمانها در عرش صدایی پیچید : "اَلا یَا اَهلَ الْعالَم، قَدْ قُتِلَ عَلِیِّ المُرْتَضَی" .. پا شد بهم ریخت .. حسنم داداش پاشو ببین اینا چی میگن ؟.. میگن بابامون رو کشتن .. امام حسن پا شد ، مضطر خودشُ رسوند تو مسجد دید عجب غوغاییه ... امیرالمومنین فرمود: حسن جان من رو رها کن ، امیرالمومنین از هوش رفت، امام حسن شروع کرد اشک بریزه، این اشکا ریخت رو صورت مولا ، مولا به هوش اومد؛ حسن جان نبینم گریه کنی ... دوتایی زیر بغلای علی رو گرفتن ، دوباره اینجا حسن عصا شد .. دوباره اینجا حسن زیر یه بغلُ گرفت .. یه بارم تو کوچه زیر بغل مادرُ گرفت ... تا درِ خونه دوتایی با اباعبدالله زیر بغلای مولا رو گرفتن ، همچین که دم درِ خونه رسیدن آقا امیرالمومنین صدا زد : حسن جان ، حسین جان ، زیر بغلام رو رها کنید میخوام با پاهای خودم بیام تو خونه .. آقا نمیشه ، خیلی خون از شما رفته ، طاقت ندارید ، نمیتونید رو پا وایستید _نه ، الان تو خونه دخترم منتظرمه .. نمیخوام فرق خونیم رو ببینه ... فرق مرا تو طاقت ديدن نداشتي هجده سرِ بريده ببينی چه ميکني اين جا همه به گريۀ تو گريه مي کنند خنده به اشکِ ديده ببيني چه ميکنی اومد تو گودال ... نیزهها رو کنار زد ، اما حسینُ نشناخت خودش رو رویِ جسم حسینِ بیسر انداخت با گریه بوسه میزد ، رگهایِ حنجرش رو میشنید با آه و زاری ، صدای مادرش رو با لب تشنه کشتنت ، غریب گیر آوردنت رحمی نکردن به تنت ، غریب گیر آوردنت غارت شده پیراهنت ، غریب گیر آوردنت خودم دیدم که ... یکی زره یکی هم ، عباتو در میاورد یه نانجیبی آمد پیرهن پارَتو برد یه صحنه بین گودال ، این قدخمیده رو کشت دیدم که با خودش برد ، انگشترُ با انگشت تو رو با نیزه میزدن، حسین من، حسین من ای کشتۀ صد پاره تن، حسین من حسین من برات نذاشتن یه کفن، حسین حسین من