نمایش جزئیات
مناجات جانسوز_امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف_ویژه شب های قدر_حاج محمود کریمی
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ،فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ،وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
(تویی که صاحب زمانی و
این شب ها شب مناجات تو)2
خوشا به حال اوناییکه
این شب ها میان ملاقات تو
(دلتنگ بهار توام ، امشب رو کنار توام)2
امشب شب قدره که من
این قدر بی قرار توام
فقط تویی اون که میتونه
وقتی گم شدم نجاتم بده
فقط تویی اون که میتونه
از دست خودم نجاتم بده
(امشب یه قدم اومدم
با پای خودم اومدم)2
(گفتی هر چه هستی بیا
من خیلی بدم اومدم)2
پیش تو هستم ولی
زیر این بار گناه شکسته شدم
میخوام دوباره پاشم از جام
دستم رو بگیر که خسته شدم
(با روی سیاه اومدم ، با بار گناه اومدم)2
دستم رو رها نکنی
حالا که به راه اومدم
یا صاحب الزمان ....
***
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
اصلا انگار نه انگار گنهکارم من
به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من
*الهی العفو....*
گرچه آلوده ام و خوار ولی برگشتم
طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم
دیدم از غیر درت بی محلی،برگشتم
دست پر هستم و با نام علی برگشتم
از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر
عبد آلوده پشیمان شده،تحویل بگیر
*روت رو از من برنگردون...کجا رفتم؟چه کار کردم...*
***
بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله درآید ولی افتاد به چاه
وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه
حرف پرواز زد ولی همه طنازی بود
دوستت دارم آن دوست دغل بازی بود
*نذار شب 23 برسه...کار رو امشب یک سره کن...*
هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد
این در،آن در زدم اما گرهم باز نشد
این پر سوخته وقتی پر پرواز نشد
سد راه گنه خانه برانداز نشد
ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا
حال من آمده ام حال مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
دم افطار و سحر مست می کوثر کن
کوثر از اشک حسین است خدا میداند
که علی ریخته و فاطمه میگرداند
گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است
آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است
***
*دیدید دو نفر باهم قهرن چشم ندارن همدیگه رو ببینن تو یه جمعی میان آشتیشون میدن همین که روبوسی میکنند دیگه بقیه رو نمیبینند دلشون برا هم تنگه،هی خاطره میگن از هم ... من اومدم خاطره بگم...کم به دادم نرسیدی ... من اومدم آشتی کنم آی خدا ... *
سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است
آخر کار هر آن کس که بیاید این است
اولین قطره اشکی که ز چشمت ریزد
بهر امداد بر او فاطمه بر میخیزد...